خورشید

۳ مطلب با موضوع «مصاحبه با» ثبت شده است

مهم‌ترین حضور سیاسی‌اش، انتخابات ریاست‌جمهوری سال 1384 بود که نامزد جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب بود. ابتدا صلاحیت‌ش تایید نشد اما بعد با حکم حکومتی به رقابت‌های انتخاباتی بازگشت. او در آن انتخابات به حمایت اصلاح‌طلبان پیشرو امید داشت اما دفتر تحکیم وحدت، سازمان ادوار تحکیم و بسیاری از تحول‌خواهان در آن انتخابات به تحریم انتخابات روی آوردند تا اعتراض خود را نسبت به عملکرد اصلاح‌طلبانِ حاضر در قدرت و به بن‌بست رسیدن آنها اعلام کنند. آنها معتقد بودند که اصلاح‌طلبان در بسیاری از زمینه‌ها نتوانسته‌اند به مطالبات پاسخ شایسته دهند و یکی از این حوزه‌ها دانشگاه بوده است که دخالت گسترده‌ی نهادهای انتصابی و محافظه‌کاری مدیران شرایط تغییر و تحول را محدود کرده است. ناتوانی و شاید دغدغه نداشتن مدیران نیز بخش دیگری از اعتراضات بود. دانشگاه در عرض هشت سال، دو بار مورد تاخت و تاز نیروهای امنیتی و لباس شخصی قرار گرفته بود، در حادثه 18 تیر، اگرچه افرادی کشته شده بودند اما دادگاه مجازات آمرین و عاملین حادثه را پی نگرفت و این نیز به پای ناکارآمدی دولت در دفاع از حقوق شهروندان گذارده می‌شد و در مقابل، دانشجویان معترض، روشنفکران، روزنامه‌نگاران و دیگر گروه‌های مرجعِ گروه‌های پیشرو در زندان بودند یا مهاجرت اجباری را انتخاب کرده بودند. در این شرایط، مصطفی معین نتوانست رای بیش از 4 میلیون نفر را کسب کند و این چنین بود که حضورش در صحنه‌ی سیاسی کمرنگ‌تر شد. با او که پیشتر در انتخابات میان‌دوره‌ای مجلس اول از شیراز نماینده شده بود و از دهه شصت، عضو حقیقی شورای عالی انقلاب فرهنگی بود و سابقه‌ی وزارت در حوزه‌ی آموزش عالی را در کارنامه دارد، در مورد دانشگاه در فاصله‌ی سال‌های 82-1376 صحبت کردیم و به مرور آنچه در این سال‌ها بر دانشگاه گذشت، پرداختیم.

-        آقای دکتر، اگر اجازه دهید و از آغاز دوران وزارت دوم شما بر وزارت علوم شروع کنیم. شما پیشتر نیز وزیر علوم بودید و از دهه شصت تا زمان انتخاب مجدد در مقام وزارت، عضو حقیقی شورای عالی انقلاب فرهنگی هم بودید. آقای خاتمی آمده بود تا منادی اصلاحات و تغییر در فضای کشور باشد. با این حال شما به وزرات انتخاب می‌شوید که در تصمیم‌سازی‌های دهه شصت و هفتاد، از گزینش سیاسی و عقیدتی آن دهه‌ها تا اسلامی‌سازی متون درسی و غیره نقش داشته‌اید. با انتخاب شما، قرار بود چه تغییری روی دهد و شما با ایده‌ی چه تغییراتی مسئولیت وزارتخانه را بر عهده گرفتید؟

اولا باید ذهنیت شما را اصلاح کنم که رویکرد من نسبت به مسائل آموزش عالی و دانشگاهی در دولت‌های سازندگی، اصلاحات و قبل از آن عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی، تغییری نکرده بود و در همهی دوره‌ها، استقلال دانشگاه و آزادی‌ها و توسعه‌ی علمی و انسانی ایران را محورهای اصلی پیشرفت کشور می‌دانستم. در شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز اگر به مشروح مذاکرات مراجعه شود، چه در موضوع گزینش و چه اسلامی شدن، نقش و رویکردم جنبه تعدیل‌کنندگی شریط افراطی، مخالفت با دخالت نهادها و عناصر غیرمسئول در امور دانشگاه، ارتقای کیفیت و مدیریت علمی دفاع از حقوق دانشجویان و دانشگاهیان بود.

در مورد عضویت در دولت اصلاحات که سوال کردید، البته من که خودم کاندیدای این مسئولیت نبودم. در دوم خرداد 76، تازه به نمایندگی مردم اصفهان با بالاترین رای در تاریخ این شهر به این نمایندگی انتخاب شده بودم. از همین رو هم تصمیم داشتم که با همه وجود خودم را وقف مردم کنم و برای رفع اختلافات در این شهر اقدام کنم و به مدیریت استانی نیز از طریق مجلس و دادن جهت‌گیری علمی کمک کنم. وقتی آقای خاتمی گفتند که به بن‌بست رسیده‌ایم و جز شما کسی نیست، بنده نیز بالاجبار-از لحاظ وجدانی- پذیرفتم. اما در مورد ایده، نگاه من به همان نگاه سال 68 و دوران اول وزارتم باز می‌گشت که آقای هاشمی پیشنهاد وزارت را مطرح کرده بودند. در آن زمان زیرساخت‌های علمی و پژوهشی را در سطح کشور پیش می‌بردیم. در اواخر دوره به ذهن من رسیده بود که نیاز به تغییر و تحول ساختاری در وزارت آموزش عالی نیاز داریم. این موضوع با تغییر دولت اول به دوم آقای هاشمی همزمان شد و با تغییر وزیر، این موضوع هم متوقف شد. بنده از آن سال از وزارتخانه خارج شدم اما این ایده در ذهن من جا داشت و مهم‌ترین برنامه من که به رییس جمهور ارائه شد و در مجلس نیز مطرح شد و با رای اعتماد به من و برنامه‌ام همراه شد، این تغییر ساختاری بود. در دو سال اول وزارت نیز مطالعاتی در این زمینه انجام شد که هم در ستاد و هم در دانشگاه‌ها چه مواردی مورد نیاز است و جمع‌بندی آن در قانون برنامه سوم قرار گرفت.

 

-        نکته کلیدی این تغییر ساختاری چه بود؟

هدف تحول ساختاری آن بود که به جای اتکای صرف کشور به اقتصاد نفتی و واردات، دانشگاه محور توسعه قرار گیرد. قرار بود حلقه‌های آموزش، پژوهش و فناوری در ارتباطی نهادمند با هم قرار گیرند و از این طریق، کشور در مسیر توسعه علمی حرکت کند. تحول ساختاری در ایتالیا نیز هشت سال قبل از ما انجام شده بود و وزارت آموزش عالی به وزارت علوم، تکنولوژی و تحقیقات تبدیل شده بود. در قانون برنامه سوم هم در بند 49 مقرر شد این تحول ساختاری در وزارت علوم شکل گیرد و وزارت علوم، تحقیقات و فناوری شکل گرفت که انسجام‌بخشی به این بخش بود. بعد از آن هم در برنامه مشخص شده بود که به صورت لایحه، شرح وظایف در دولت و مجلس تصویب شود. این موضوع که در دولت مطرح شد، فقط وزیر نفت مخالفت کرد و آقای زنگنه هم نظرش این بود که صبر کنید تا تحول ساختاری دولت را همزمان به مجلس ببریم. ما هم گفتیم که نه،ما روی این موضوع دو سال کار کرده‌ایم و نمی‌خواهیم زمان را از دست بدهیم. اینگونه بود که بعد از چند ساعت بحث در دولت تصویب شد. پس از بررسی در مجلس ششم، آنجا نیز این لایحه با اکثریت بالایی تصویب شد ولی شورای نگهبان در سی و چند بند اعلام کرد که با وظایف شورای عالی انقلاب فرهنگی تعارض دارد. در این مورد بسیار تلاش کردیم که به شورای نگهبان بقبولانیم که این یک طرح کارشناسی شده علمی و برپایه تجارب و رهیافت‌های جهانی است و مقوله‌ای سیاسی نیست، اما متاسفانه شورای نگهبان و شخص آقای جنتی مجاب نشد. اینگونه بود که مهم‌ترین برنامه من زیر سوال قرار گرفت و متوقف شد. اصلاح ساختار دانشگاه و گسترش نقش هیئت امنا پیش‌بینی شده بود و تلاش شده بود تا دانشگاه را پشتیبان توسعه کشور قرار دهد اما ذهنیت سیاست‌زده این مسائل را متوقف کرد.

 

-                    گفتید تا سال 72 به دنبال گسترش کمی وزارت علوم بودید که با ایده‌های آقای هاشمی در مورد ساختن نیز همخوان است. ایشان علاقه به ساختن دانشگاه، سد، مدرسه و ... داشتند. در همان دوران شاهد گسترش دانشگاه آزاد هم هستیم. با توجه به نقل قول‌هایی که از شما تا سال 82 وجود دارد، شما تا آن زمان منتقد وضعیت دانشگاه آزاد بوده‌اید. دلیل این نقدها چه بود؟ آیا تفاوت جناح سیاسی ریاست وقت دانشگاه، منشا نقدهای جنابعالی و بقیه‌ی منتقدین نبود که چون این نهاد عظیم اقتصادی در اختیار جناح مقابل است و با آن حزبی به نام چکاد آزاداندیشان را راه‌اندازی کرده است، این نقدها پررنگ مطرح می‌شد اما وقتی بعدا احمدی‌نژاد به محدود کردن دانشگاه آزاد و رشد دانشگاه‌های علمی کاربردی و پیام نور اقدام کرد، این بار عموم اصلاح‌طلبان با این حرکت مخالفت کردند. آیا قبول دارید که بعضی از برخوردهای مدیریتی آن دوره، جنبه‌های سیاسی پررنگی داشت؟

شرح این قضیه مفصل است و نباید مسائل مقطع مختلف زمانی را در هم مخلوط و سپس نتیجه‌گیری کرد. در هر زمانی مسئولان مربوط باید پاسخگوی عملکرد خود باشند. شما را برای اطلاع بیشتر از جنبه‌های مختلف دانشگاه آزاد به کتاب تاریخ شفاهی آموزش عالی ایران ارجاع می‌دهم که شرح ده سال وزارت بنده است. اما به صورت خلاصه بگویم که من و دانشگاه آزاد داستان طولانی داریم. از سال 61 که آقای هاشمی ایده دانشگاه آزاد را در نماز جمعه مطرح کردند، من در شورای عالی انقلاب فرهنگی اعتراض کردم که جای بیان این چنین ایده‌هایی در اینجاست نه تریبون نماز جمعه. بعد هم در مورد بررسی اساسنامه دانشگاه آزاد به آقای هاشمی گفتم که اینجا دانشگاه نخواهد شد بلکه به یک نهاد اقتصادی سیاسی تبدیل خواهد شد. آقای هاشمی هم از این صراحت رضایت نداشتند. بعدا که من در مجلس سوم از تهران نماینده بودم، آقای هاشمی به عنوان رییس‌جمهور منتخب پیشنهاد ملاقاتی دادند که تصدی وزارت فرهنگ و آموزش عالی را مطرح کردند. در همان جلسه گفتم که باید دانشگاه آزاد باید تعیین تکلیف شود. وقتی منظورم را پرسیدند گفتم که دانشگاه آزاد باید تابع قوانین آموزش عالی کشور شود و هماهنگ باشد. قبول کردند. در مجلس نیز وقتی بنده را معرفی کردند. مجلس هم مجلس خط امام بود و هیچکس با من مخالفتی نداشت. آقای هاشمی در صحبت‌شان بیان کردند که قرار است آقای دکتر معین به جذب نخبگان اقدام کند و مساله دانشگاه آزاد را نیز حل کند. نگاه نمایندگان به این قضیه منفی بود و گمان کردند که قرار است مشکلات آنجا ماستمالی شود. بنده هم در آنجا توضیح دادم که دانشگاه آزاد باید تابع قانون باشد و ارتقای کیفیت داشته باشد. بعد از این قضایا، آقای هاشمی، جاسبی را فرستادند که مساله حل شود اما ایشان ساماندهی و ضابطه‌مند شدن آن دانشگاه را قبول نکرد و بعد از جلسه هم مسیر خودش را طی کرد و ما تا انتها با دانشگاه آزاد و مدیریت آن درگیر بودیم.

 

-                    یعنی دانشگاه برای توسعه کمی خود از شورای گسترش مجوز نمی‌گرفت؟

در قانون تصویب رشته‌های دانشگاه آزاد که با حمایت جدی آقای هاشمی در روزهای آخر دوره دوم مجلس به تصویب رسید پیش‌بینی شده بود که کمیته‌ی سه‌نفره‌ای از طرف نمایندگان وزارت، دانشگاه و شورای عالی انقلاب فرهنگی تعیین تکلیف کند. از طرف شورا آقای یزدی صمدی بود که در همان زمان هم در دانشگاه آزاد مسئولیت داشت، نماینده وزارت هم مرحوم دکتر تقی خانی انتخاب شد و از طرف دانشگاه هم فرد دیگری. ترکیب جلسات کمیته 2 به یک به نفع دانشگاه بود، در نتیجه نماینده وزارت دیگر در جلسات کمیته شرکت نکرد. در دوره دوم مسئولیت وزارت در دوره اصلاحات، با تلاشی که کردیم موضوع را در قانون برنامه سوم توسعه آوردیم که هم دانشگاه ضابطه مند شود و هم کیفیت علمی آن بهبود یابد. در این مقطع مدیریت دانشگاه و هیات امنای آن ظاهرا به این قانون تن دادند اما دیگر کار از کار گذشته بود و گسترش بی‌رویه و بدون کیفیت علمی رخ داده بود. من در همان زمان هم اعتقاد داشتم که دانشگاه فقط با ساختمان و شعار علم و جهت گیری اقتصادی و سیاسی تعریف نمیشود.

 

-                    آقای خاتمی و هاشمی هرکدام چقدر در این مسائل از شما پشتیبانی کردند؟ ارزیابی شما از تفاوت عملکرد این دو نفر در مباحث مدیریتی چقدر بود؟

آقای هاشمی با آن دیدگاه من موافقت اولیه کرد اما دانشگاه آزاد یا خودسرانه یا هماهنگ با هیئت موسس مسائل خود را پیش می‌برد.

 

-                    البته که آقای هاشمی اجازه خودسری به مجموعه‌های خودش را نمی‌داد و آقای جاسبی هم بدون اجازه‌ی آقای هاشمی کاری نمی‌کرد.

بله، دیدگاه‌هایشان به هم نزدیک‌تر بود تا دیدگاه ایشان به ما اما ما دستگاه قانونی بودیم و باید به نهادهای نظارتی پاسخگو می‌بودیم. در دوره‌ی آقای خاتمی دانشگاه آزاد به واقعیت فراگیر تبدیل شده بود و میلیون‌ها خانواده در آن درگیر بودند.

 

-                    و بسیاری از مسئولین از آنجا مدرک گرفته بودند

بسیاری از مسئولین دولتی، خبرنگاران، نمایندگان مجلس و ... از اینجا مدرک گرفته بودند و وزارت علوم و دولت در کناره قرار گرفته بودند و تضادی که قبلا وجود داشت و در رسانه‌ها انعکاس زیادی داشت، کمرنگ شده بود. آنها هم چون کارهایشان را انجام داده بوند، حالا راحت‌تر به قانون تن می‌دادند و در نتیجه موضوع حاد نبود.

 

-                    در مجموع چه؟

آقای هاشمی اهداف بلند داشت و همیشه هم از وزارت آموزش عالی به عنوان یک وزارتخانه موفق نام می‌برد. گرچه با هم در مورد دانشگاه آزاد اختلاف نظر داشتیم. با آقای خاتمی هم که رابطه‌ای نزدیک داشتیم و ایشان هم در حد امکان کمک می‌کرد ولی دولت ایشان گرفتار بحران‌های به تعبیر خودشان هر ۹ روز یکبار بود. در طرح تحول ساختاری وزارت درگیر مشکل در شورای نگهبان و شورای عالی انقلاب فرهنگی بود. در آن قضیه هم با پیگیری من، خود رهبری دخالت کردند. به دستور ایشان به شورای انقلاب فرهنگی کمیته سه نفره‌ای برای حل مساله تشکیل شد که آقای ولایتی به عنوان نماینده شورایعالی انتخاب شد. البته با صحبتی که از قبل با مرحوم دکتر حسن حبیبی کرده بودم قرار بود ایشان نمایندگی از طرف شورای عالی را بپذیرند ولی دچار تردید شدند و در هنگام رای گیری برای تعیین نماینده شورای عالی در کمیته سه نفره، انصراف دادند. آقای صادق لاریجانی هم از طرف شورای نگهبان معرفی شد و در همان اولین جلسه کمیته دیدیم که ترکیب اعضای کمیته یکطرفه 2 به یک و نظرات آن دو نفر یکسان است و در نتیجه کمیته همان اشکالات شورای نگهبان را تایید خواهد کرد. این بود که نه در جلسات کمیته و نه جلسات شورای عالی شرکت نکردم و از مسئولیت وزارت علوم هم استعفا کردم.


-                    فضای سیاسی در سال‌های ۷۶ تا ۷۸ هرروز با التهاب بیشتری همراه است. قضیه‌ی قتل‌های زنجیره‌ای رخ می‌دهد، وزرا کتک می‌خورند. آیا پیش‌بینی شما این بود که دانشگاه به وضعیتی برسد که با این حجم از تنش مواجه شود؟

وزارت علوم در آن دوران با بیشترین حملات مواجه بود و روزنامه‌های مختلف از سیاست روز تا کیهان و رسالت به آن حمله میکردند. دانشگاه و دانشجویان در کشور ما از نظر حکومت از ابتدا یک مزاحم سیاسی تلقی می شده است و از همین جهت برای من هم دور از ذهن نبود که دانشگاه در این دوران هدف واقع و با آن برخورد شود. قبل از حادثه کوی در سال ۷۸ ،هم حوادث ۱۶ آذر ۳۲ و هم اول بهمن۱۳۴۰ را داریم که نیروی مسلح به دانشگاه حمله میکنند و انگار می‌خواهند قلعه خیبر را فتح کنند. اینها نشانه‌های وحشت از این نهاد علمی پیشرو است.

در حالی که دانشگاه نماد پویایی، نوآوری و حرکت به سمت آینده یک جامعه است و هرچه ساختار حکومت به دیکتاتوری نزدیک‌تر باشد، این وحشت هم بیشتر است. در مقاطع حساس تاریخی شاهد حضور دانشگاهیان در عرصه‌های سیاسی اجتماعی کشور هستیم و این حضور در دوم خرداد ۷۶ نیز رقم خورد. در یک سال اول پس از این رخداد، دانشگاه فضای پرنشاطی را تجربه می‌کرد و دانشجویان در قالب حدود ۲۰۰۰ تشکل مختلف فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، علمی و هنری و همین تعداد نشریه فعالیت می‌کردند و از این طریق نشاط و انگیزه به جامعه نیز تزریق می‌شد. تاوان این حضور موثر، تحمیل فاجعه هیجده تیر به دانشگاه بود. در این قضیه هم بهانه‌ای پیدا کردند و برنامه را اجرا کردند و حتی اگر آن اعتراض محدود دانشجوئی هم نبود، بهانه دیگری پیدا میکردند.

 

-                    چگونه از حادثه با خبر شدید؟

شب حادثه (شب جمعه) در مدرسه جهان‌آرا در مراسم دعای کمیل بود، حوالی ساعت ده یازده شب، مسئول حراست با من تماس گرفت که کوی شلوغ شده است. قرار شد تا صبح مرا مطلع نگاه دارند. حوزه معاونت دانشجویی هم از سمت دیگر اطلاعات را به من منتقل کرد و تا سحر دفتر ریاست‌جمهوری هم پیگیر شد.


-                    یعنی شما به دفتر ریاست‌جمهوری اطلاع ندادید و آن‌ها اطلاع دادند که چه اتفاقی افتاده است؟

نه، دفتر ریاست‌جمهوری تماس گرفته بود تا کسب اطلاع کند.

 

-                    یعنی در همان شب، تخمینی نداشتید که چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟

اینجا حوزه مسئولیت ما بود و نیازی نمی‌دیدم که اجازه بگیرم. وقتی هم تماس گرفتند، توضیح دادم که چه شده و چه اقداماتی انجام گرفته است. اوضاع هم تحت کنترل بود، اما در صبح جمعه هجوم اصلی پلیس و گروه لباس شخصی شکل گرفت. روز جمعه، قبل از ظهر به همراه دکتر میلی منفرد، معاون دانشجویی وزارت به عیادت مجروحان رفتیم در بیمارستان‌های امام و دکتر شریعتی رفتیم. یکی از وخیم‌ترین مواردی که دیدیم دانشجویی پاکستانی در دوره دکترا بود که از بالای سقف به پائین پرتاب شده بود. بعد هم به سمت کوی رفتیم و با وزرای کشور و بهداشت وارد محوطه شدیم.


-                    داخل کوی چه گذشت؟

خب، بچه‌ها حق داشتند که برافروخته و هیجان‌زده باشند. اجازه صحبت به وزیر کشور و معاون وزیر اطلاعات ندادند و تنها من صحبت کردم. من هم حقیقتا برای دانشجویان احساس خطر می‌کردم و می‌گفتم درست است که اینجا خانه‌ی شما است ولی اینجا در معرض هجوم است. ما پیگیری می‌کنیم و مکانی موقت برای اسکان در نظر می‌گیریم اما دانشجویان این پیشنهاد را قبول نکردند.


-                    دولت حتی نمی‌خواست امنیت کوی را تامین کند؟ اگر این سخن را بپذیریم که دولت نمی‌توانست امنیت کوی را تامین کند، با این شرایط بیرون امن‌تر بود؟ در ضمن بار روانی و سیاسی عقب‌نشینی از کوی هم قابل جبران نبود.​​

هدف من حفظ امنیت این بچه‌ها بود که امانت خانواده‌هایشان نزد دولت بودند. من یک پزشک هستم و حفظ سلامت بچه‌ها فراتر از جوانب سیاسی و غیره برایم اهمیت داشت و نگران سوءاستفاده از دانشجویان هم بودم که در انتها، همه‌ی اتفاقات بر گردن آنها بیافتد. در ضمن با تغییر صحنه‌ی جنگ، یک آتش‌بس هم شکل می‌گرفت.


-                    آتش‌بس یا هزیمت؟ آقای دکتر، شما اشاره کردید که دانشجویان مورد سوءاستفاده قرار نگیرند. چرا از همان زمان تا امروز همیشه مسئولین نگران مورد سوءاستفاده قرار گرفتن توسط بیگانگان بودند؟

اینها سناریو است. سناریو را اینگونه می‌نویسند که هم حمله کنند و هم قربانی را در جای متهم بنشانند. باید با تدبیر و تحلیل و پیش بینی می‌شد که جلوی اینگونه سوءاستفاده را می‌گرفتیم. همانگونه که روز آخر افرادی را در خیابان‌ها راه انداختند تا به اسم دانشجو، اتوبوس‌ها و بانک‌ها را آتش بزنند و بگویند دانشجویانی که مورد حمله قرار گرفتند، چپاولگرند. در هر صورت با توجه به واکنش دانشجویان و عدم پذیرش ترک صحنه درگیری، من هم تا صبح در کوی ماندم.

در روی زمین کوی نشسته بودیم و به مجروحان و ضرب دیدگان تسلی خاطر می دادم که حوالی ساعت یازده دوازده شب، ناگهان صدای گلوله آمد و خبر دادند که یک نفر کشته شد. من هم دیدم که این اتفاق عبور از خط قرمز من بود. من نمی‌توانستم تحمل کنم در سیستمی باشم که بخواهد اینگونه یک نفر را به جرم اعتراض و انتقاد از بین ببرد و همانجا تصمیم به استعفا گرفتم.

صبح روز بعد هم به همراه ده دوازده نفر از وزرای کابینه که در جلسه‌ای که صبح شنبه برای کارشناسی در مورد مسائل و طرح‌های در دستور کار دولت تشکیل می‌شد به کوی آمدیم تا ببینند که چه شده است. سپس ساعت نه به دفترم در وزارت رفتم، گفتند جلسه شورای عالی امنیت ملی به ریاست آقای خاتمی تشکیل شده است که باید در آن شرکت می‌کردم. من همان زمان گفتم که استعفایم را به رسانه‌ها اعلام کنند چون حدس می‌زدم ممکن است از روی کدخدامنشی یا مصلحت‌گرایی گفته شود که نباید این کار را انجام دهی، بعد هم به جلسه شورا رفتم.


-                     پس از استعفا چه کردید؟ واکنش آقای خاتمی چه بود؟

روز شنبه که گذشت، روز یکشنبه جلسه هیات دولت بود. جلسه را رفتم چون نمی‌خواستم عرصه مسئولیت را ترک کنم اما چون نگران حوادث بودم به آقای خاتمی گفتم که باید به کوی بروم. در آن روز بازی استقلال و پرسپولیس بود و در این فکر بودم که اگر دو جمعیت ورزشگاه و کوی در خیابان های شهر به هم برسند، چه خواهد شد؟ از ساعت پنج عصر تا غروب در آنجا که مملو از جمعیت بود ماندم، با دانشجویان صحبت می‌کردم و گفتم با بیرون رفتن از کوی به خیابان ها مساله‌ای حل نمی‌شود و به آنها پیشنهاد دادم شورایی به نمایندگی از دانشجویان تشکیل دهند تا به کمک ما امور را پیگیری کند. خوشبختانه این پیشنهاد نیز پذیرفته شد و اجرایی هم شد. اینگونه توانستیم شرایط را کنترل کنیم. ساعات مغرب به اتفاق دانشجویان به مسجد کوی رفتیم و بعد از نماز تا دوازده شب گفتگو با آنها را ادامه دادم و از کوی برگشتم.

قضیه انعکاس جهانی هم پیدا کرده بود و از قضا همان دوران وزارت خارجه سفرا را برای اجلاسی فراخوانده بود که با توجه به این قضایا از من نیز دعوت شد که برای آنها صحبت کنم. آقایان سفرا می‌گفتند ما تا زمان استعفای شما با خود می‌گفتیم که مساله را چگونه توضیح دهیم که شان کشور رعایت شود اما استعفای شما کمک کرد تا بتوانیم توضیح دهیم که دولت با این اتفاق مخالف است و گروه‌های فشار و مخالفان دولت نقش داشته‌اند که البته از نظر من هم این توضیح با واقعیت همخوان بود و خط اول تهاجم و تجاوز به حریم دانشگاه با این گروه‌ها بود.


-                    استعفا در سطوح دیگر نظام هم واکنشی داشت؟

چند روز بعد که با رهبری جلسه‌ای داشتیم، از خشونت و خودسری رخ داده ناراحت بودند و مشخص بود که ایشان نسبت به استعفا نظر موافقی نداشتند اما اعتراضی هم نکردند

 

-                    یعنی هیچ جا وزارت شما محکوم نشد؟

نه، در آن جلسه که صحبت‌ها به آرامش و پیگیری قضایا گذشت اما در فضای سیاسی کشور هجمه‌ها به وزارتخانه شکل گرفت. یادم است مجلس پنجم جلسه غیرعلنی تشکیل داد. آقای لطفیان، فرمانده ناجا هم بود. فیلم‌هایی که از خسارت‌های وارد شده به محل زندگی دانشجویان تهیه شده بود نشان داده شد و حتی آن مجلس که از لحاظ سیاسی با دولت مخالف بود آنگونه تحت تاثیر قرار گرفتند که یک نفر هم اعتراضی نکرد. اما در بولتن‌ها و جاهای دیگر، استعفا را یک گناه کبیره عنوان می‌کردند که مثلا به بحران دامن زده است. در حالی که استعفا هم در اعتراض به ظلم و تجاوز و دفاع از مظلوم بود که به مدیریت بحران نیز کمک کرد. اگر وزیر مقبولیت نداشت، مدیریت بحران امکانپذیر نبود. هنوز هم در جلساتی که در دانشگاه میروم، رگه‌هایی از این بهانه‌جوئی‌ها به صورت انتقادی و سازمان یافته نسبت به استعفایم مطرح می‌کردند که البته از طرف جمعیت حاضر هم از آن استقبال نمی‌شود ولی در بسیاری از موقعیت‌ها و جلسات، افرادی هم می‌گویند از اینکه در دفاع از حقوق دانشجویان ایستادید، ممنونیم.

 

-                    در جریان آن اعتراضات، دو سخنرانی مهم صورت گرفت. یکی سخنرانی رهبری در بیت با جمعیت دانشجویان و دیگری سخنرانی روحانی در تجمع 23 تیر. تحلیل شما از این دو سخنرانی چیست؟

جناب آقای خامنه‌ای که که در آن جلسه با آسیب دیدگان ابراز همدردی کردند. آن جلسه هم جلسه عمومی نبود و من از آن اطلاع نداشتم و بعدا از رسانه‌ها باخبر شدم. در مورد سخنرانی آقای روحانی هم من اطلاع نداشتم و تا آنجا که یادم است ایشان خارج از کشور بود و تازه برگشته بود و سخنرانی شداد و غلاظی هم کرد. ما از برنامه‌های آن روزها با خبر نبودیم و تنها ارتباط ما با شورای عالی امنیت ملی، تهیه گزارشی بود که آقای ربیعی انجام داد و به نفع دانشجو و دانشگاه هم نتیجه‌گیری شده بود.

 

-                    ما بعد از حوادث کوی شاهد پرداخت هزینه از طرف دانشجویان هستیم. در تابستان سال بعد، حوادث خرم‌آباد پیش آمد. بازداشت‌هایی که سال 79 و 80 اتفاق افتاد. چه شد که اینگونه شد؟

من و آقای فرهادی، در سال 78 نامه نوشتیم و به شکسته شدن حریم دانشگاه و ظلم به دانشجو اعتراض کردیم. بعد هم برای دفاع از حقوق دانشجویان ، آقای دکتر حسین‌آبادی و رهامی را به عنوان وکیل انتخاب کردم. خود من هم در یکی از جلسات محاکمه با وجود سردار نظری فرمانده پلیس تهران در دادگاه حضور یافتم. متاسفانه رای دادگاه تنها محکومیت یک سرباز به خاطر ربودن یک ریش‌تراش بود. البته قبلا گفتم که همیشه دانشجو از ۱۶ آذر سال 32 تا این زمان، هزینه احساس مسئولیت و عدالتخواهی اش را داده است و این هم در ادامه آن بود.

 

-                    وزارت علوم و اطلاعات در بازداشت‌های 79، انشقاق تحکیم و خیلی از این اتفاقات آن سال‌های دانشگاه نقش داشتند. چرا دولت نتوانست که توسعه سیاسی را با وجود شعارهایی که می‌داد به ارمغان آورد؟

مستند صحبت کنید. وزارت علوم چه نقشی داشت؟

 

-                    مثلا به رسمیت شناختن طیف شیراز.

وزارت علوم در به رسمیت شناختن طیف شیراز در دوره مسئولیت من هیچ مداخله‌ای در تحکیم و دیگر اتحادیه‌ها و تشکل‌های دانشجویی از جامعه اسلامی دانشجویان نزدیک به موتلفه تا انجمن به اصطلاح مستقل دانشجویان نداشته است. من جهت‌گیری مشخص سیاسی دارم اما از همه‌ی گروه‌ها در حد خودش حمایت کردیم و بگویم که پیش از آنکه ما از این گروه‌ها دوری کنیم، آنها دوری می‌کردند. ما معتقد به تکثر بودیم و رقابت سالم و قانونمند در دانشگاه را ترویج می‌کردیم اینکه در داخل خودشان اختلاف داشتند، به ما ارتباطی نداشت. شاید بهتر بود که آن اختلافات وجود نمی‌داشت. در ضمن که تمرکز داشتن همه‌ی امور یک اتحادیه در یک مرکزیت هم به نفع کشور نبود. همانگونه که این تمرکز موجب شد در سال 84 رای به تحریم انتخابات بدهند و نقش زمینه‌ای در فاجعه هشت ساله سیاه دولت‌های نهم و دهم داشته باشند. به نظرم بهتر است به جای فرافکنی، تحلیل درستی داشته باشیم. ممکن است در مورد انشقاق تحکیم، نهادهای امنیتی و اطلاعاتی نقش داشته باشند اما وزارت علوم دخالتی نداشت.

 

-                    اما آقای دکتر، وزیر طبق قانون اساسی باید نسبت به عملکرد مجموعه دولت هم پاسخگو باشد.

در دوره مسئولیتم، جلسه‌ای در دفتر وزیر علوم با حضور وزرای بهداشت، اطلاعات، کشور، رییس کمیسیون فرهنگی مجلس و ریاست نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه یعنی آقای قمی برگزار می‌شد و در قبال مسائل سیاسی و اجتماعی دانشگاه، سیاستگذاری می‌کردیم. اگر این برنامه‌ریزی‌ها نبود، نمی‌توانستیم در قبال حملاتی که سیبل آن وزارت علوم بود، دوام بیاوریم.

 

-                    به موضوع خوبی اشاره کردید. همین آیین‌نامه‌های تشکل‌ها و نشریات و اتحادیه‌ها و غیره که در دوران وزارت شما آماده شد، حقوق غیرقابل خدشه به دانشجو نمی‌دهد و با تغییر دولت، به راحتی همین متون به روسای دانشگاه‌ها فرصت می‌دهد تا هرگونه می‌خواهند با دانشگاه برخورد کنند. اصلا بردن همین آیین‌نامه‌ها به شورای عالی انقلاب فرهنگی، اشتباه بزرگی است.

اطلاعات شما کافی نیست. دموکراتیک‌ترین آیین‌نامه‌ها مربوط به تشکل‌ها و مدیریت دانشگاه بر پایه شوراهای تصمیم‌گیرنده مختلفی بود که در آن زمان تدوین گردید. ما موظف بودیم که این موارد را به شورا ببریم. ما حتی عنوان اسلامی برای تشکل‌های دانشجویی نگذاشته بودیم و نظرمان این بود که الزام به کارگیری عنوان اسلامی باعث درونی شدن دیدگاهها، ریا، نفاق و پنهان کاری می شود. اما نظر شورا بر الزام به کار گیری عنوان اسلامی برای انجمن های دانشجویان بود. البته بگویم که آن دوران، دوره اقتدار وزارت آموزش عالی بوده است و در مقابل خیلی اتفاقات ایستادیم. این ضعف ساختاری کشور ما است که با تغییرات مدیریتی، سیاست‌ها هم تغییر می‌کند. بگذارید مثال بزنم که از ابتدای انقلاب تا آخر دولت اصلاحات، جمعیت دانشجویی به 2.5 میلیون می‌رسد اما با تغییر دولت در عرض هشت سال این جمعیت به 5 میلیون نفر افزایش یافت. در حالی که توسعه کمی و کیفی دانشگاه‌ها باید زیر نظر هیئت‌های امنا و شورای دانشگاه باشد.

 

-                    همین نقش اعضای هیئت علمی در آیین‌نامه‌های دوران شما هم کمرنگ است. از آیین‌نامه‌های سیاسی اجتماعی دانشگاه، فقط کمیته ناظر بر نشریات عضو هیئت علمی دارد.

بله، شاید با تغییر زمان این تغییرات و حضور دانشگاهیان لزوم بیشتری پیدا کرده باشد ولی بپذیرید که جهت‌گیری‌ها مبتنی بر تحول بود. تعیین روز 16 آذر 32 به عنوان روز دانشجو در آن زمان که به پیشنهاد و پیگیری وزارت علوم به تصویب شورای اتقلابد اتفاق مهمی است و در شرایط دیگر ممکن بود روزی دیگر به این عنوان نامگذاری شود.

 

-                    آقای دکتر، در مورد انتخاب مجدد شما به عنوان وزیر مشکلی ایجاد نشد؟ پیغامی از جنس اینکه فلانی نباشد، عنوان نشد؟

نه، نظر منفی نسبت به من وجود نداشت.

 

-                    ولی فایلی هست که نشان می‌دهد نسبت به شما گلایه‌هایی مطرح می‌شود.

ببینید، متاسفانه نظام اداری و اطلاع‌رسانی در کشور ما چندان کارآمد نیست و اطلاعات ناقص منتقل می‌شود. متاسفانه سعایت و بدگویی هم زیاد است و شرایط بگونه‌ای رقم می‌خورد که بدون حضور من در جلسه شورای انقلاب فرهنگی که در حضور رهبری تشکیل شده بود گفته می‌شود که در دانشگاه‌ها ترویج موسیقی انجام شده است. من شش ماه قبل از استعفایم از وزارت، در جلسات شورای انقلاب فرهنگی دیگر شرکت کردم ولی با وجود اینکه من همزمان عضو حقیقی و حقوقی آن شورا بودم، در جلسه دیدار با رهبری حتی دعوت نشدم و در آن جلسه هم کسی دفاعی نکرد. من به دفاع کسی نیاز نداشتم اما حتی کسی نگفت حالا که ایشان نیست بهتر است از خودشان توضیح بخواهید. من در سال 83 عازم سفر علمی به خارج بودم که در فرودگاه، کلیپ آن سخنان را به من نشان دادند و پس از بازگشت از سفر در اینترنت جستجو کردم و دیدم در همه جا پخش شده است. در حالی که من از آن جلسه هیچ اطلاعی نداشتم. به نظر من این اتفاقات، از آن کارهایی بوده است که بولتن‌سازان انجام دادند تا در انتخابات 84 مرا ردصلاحیت کنند، همانگونه که کردند ولی با نظر خود ایشان تائید شدم.

 

-                    آقای دکتر، این نقد را می‌پذیرید که در جلساتی که ترکیب جلسه با شما همسو نباشد، میز را ترک می‌کنید؟ مثلا در همین صحبت‌ها به جلسه در مورد موضوعات دانشگاه آزاد، تحول ساختاری وزارت علوم و جلسات شورای عالی انقلاب فرهنگی اشاره کردید. به نظر می‌رسد جنگنده نیستید.

بله، اگر در تعریف سیاستمداری و جنگندگی به مفهوم رایج امروزی باشد، من اینگونه نیستم. برایم پست و مقام و صندلی مسئولیت یک امانت است، وزارت ارزش و اهمیتی برایم نداشت، هدف انجام وظیفه و عمل به تعهدم برای ایجاد تحول در نظام آموزش عالی بود و نه تن دادن به شرایط غیر منطقی و ادامه مسئولیتی که نمی توانست پاسخگوی نیاز کشور به توسعه و پیشرفت باشد. همانگونه که در اتاق می‌بینید این کتاب‌ها و گزارش‌ها فکر و ذهن مرا مشغول کرده است. دغدغه‌ی من در پانزده سال اخیر که از دولت خارج شده‌ام، مسائل توسعه‌ی اجتماعی و توسعه علمی ایران است. من حاضر نبودم به خاطر میز و پست و مقام به هر چیزی تن دهم و در جلسه‌ای بروم که با حضور من همه‌ی منویات شورای نگهبان در ارتباط با خدشه دار شدن وظایف و اختیارات قانونی وزارت تایید شود. بله می‌شود ماند و مماشات کرد اما این کارها دون شان من به عنوان یک دانشگاهی است. انتقادی هم که کم و بیش به هر دو جناح سیاسی کشور دارم، آن است که اهل مداهنه و رانت هستند.

من در قضیه اختلاف با شورای عالی انقلاب فرهنگی هم خدمت رهبری رسیدم که آنجا ایشان گفتند برای حل این مساله دستور رسیدگی می‌دهند که قبلا توضیح دادم. حمایتی که ایشان از دانشگاه داشته‌اند و حداقل حرف‌های دانشگاهیان را شنیده‌اند، هیچ کدام از روسای جمهوری نداشتند.

 

-                    در سال 82 و همزمان با دوره استعفای شما، دوباره شاهد حمله به کوی هستیم. قضیه گازانبر آقای قالیباف و روحانی هم در همان دوران است. روایت شما چیست؟

دانشگاه دو سه ماه تابستان آن سال ملتهب بودند. متاسفانه روایت‌های آن قضایا هم با دروغ و دلنگ همراه شده است. کسانی که به گفته خود در تظاهرات با چوب و چماق سوار موتور هزار می‌شدند نمی‌توانند از حقوق دانشجو دفاع کنند. در هرصورت این شهادت دبیر شورای عالی امنیت ملی وقت است که قصد انجام حمله گاز انبری و دستگیری دانشجویان را داشته اند.

 

-                    آقای خاتمی سال 83 در روز دانشجو با واکنش منفی دانشجویان مواجه می‌شود. شما در سال 84 نامزد انتخابات می‌شوید ولی با وجود آنکه خود را نماینده جریان پیشرو معرفی می‌کردید اما با استقبال دانشجویان مواجه نمی‌شوید. چه شد که به اینجا رسیدید که دانشجویان پشت شما نایستادند؟

در جامعه بی‌ثبات و بدون ساختار کارآمد و نهادهای مدنی، در هر شرایطی که به اوج حرکت می‌کنیم، باید نشیب آن را نیز طی کنیم و با حرکت‌های نوسانی مواجهیم. بعد از حادثه کوی، دانشگاه و حرکت دانشجویی با رخوت مواجه شد. در جامعه هم پس از بحران‌سازی‌های مکرر بر علیه دولت خاتمی و عدم تصویب لوایح دوقلوی رییس‌جمهوری، احساس سرخوردگی به‌جای شور و نشاط سال‌های ۷۶ و ۷۷ به‌وجود آمد. در این شرایط بر اساس یک تحلیل نادرست و سطحی مرکزیت دفتر تحکیم، که چه بیاییم و چه نیاییم، آقای هاشمی رییس‌جمهوری می‌شود، ایده تحریم شکل گرفت. اما من با آگاهی از این شرایط آمدم چون احساس خطر می‌کردم. تحلیلم از شرایط آن مقطع این بود که یک پوپولیست می‌آید و تمام دستاوردهای قبلی را از بین می‌برد. می‌دانید که قریب به اتفاق اصلاح‌طلبان و تشکل‌های سیاسی از من حمایت کردند و من تنها نامزد تشکیلاتی در انتخابات ۸۴ بودم. وقتی احساس خطر کردید نمی‌توانید صحنه را خالی کنید.

 

-                    یعنی فقط به اشتباه تحلیل نظر دارید و هیچ اثری از دلخوری از شما و آقای خاتمی برای دانشجویان وجود نداشت؟

من نباید بگویم، ولی محبوبیت مسئولان وزارت علوم در آن زمان با کمتر دوره‌ای قابل مقایسه بود. بله دانشجویان دلخوری‌شان را از دولت اصلاحات در دانشکده فنی در سال 83 نشان دادند. من مخالف حضور آقای خاتمی در آن شرایط در دانشگاه بودم که از یک طرف با ایشان برخورد توهین‌آمیز شود و از طرفی ایشان بخواهد با تهدید و خشونت برخورد کند. به هر دلیلی هم اگر دلخوری وجود داشت نباید نسبت به آینده کشور حساسیت نداشته و بی‌تفاوت باشند. شما برای نمونه همین نهاد دانشگاه و آموزش عالی را ملاحظه کنید که تا سال 84 پاک‌ترین بخش کشور بود، چه از لحاظ علمی و اخلاقی، یا مدیریتی و مسائل مالی، ولی در دو دولت بعدی دچار فساد و افت کیفیت شد و اکنون کم و بیش مانند سایر دستگاه‌هاست و همه‌چیز شبیه هم شده است!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۸ ، ۱۱:۳۰
محمد

اسفند، ماه مصدق است. اگر همه‌ی ما به خاطر تعطیلی روز آخر اسفند، ملی شدن صنعت نفت را به خاطر بیاوریم، اما 14 اسفندماه نیز سالروز درگذشت دکتر محمد مصدق است و از این‌رو این ایام با نام مصدق گره خورده است. به همین مناسبت با مهدی غنی، پژوهشگر تاریخ و فعال ملی‌مذهبی گفتگو کردیم تا با هم به کارنامه مصدق نگاهی بیاندازیم.

 

*** آقای غنی، برای شروع خوب است که به بحث انتخابات در دوران مصدق توجه کنیم. در سال‌های بعد از 1320، کشور درگیر مسائل سیاسی متفاوتی است. و بحثی برای گسترش حق رای هم مطرح است این است که انتخابات ما باید دموکراتیک‌تر باشد و حقِ رای‌ها بیشتر شود؛ اما مرحوم مصدق در این قضیه خیلی ارتجاعی نظر می‌دهد و می‌گوید که حقِ رای باید محدود شود و شهروندها باید سواد داشته باشند. اتفاقی که به حذف روستاییان منجر می‌شود. به نظر نمی‌آید که مصدقی که در ذهن ما ساخته شده و  آدم خیلی دموکراتی است با واقعیت همخوان باشد. آیا مصدق این طور که شواهد تاریخی می‌گویند واقعا محافظه‌کار است؟

این لایحه انتخابات مربوط به دوت منصور است ولی با شروع کار دولت مصدق به جریان می‌افتد.  یکی از بخش‌هایی که دکتر مصدق بعد از قطعی شدن ملی شدن نفت مطرح کرد، مسئله زنان و شرکت زنان در انتخابات بود. منع شرکت نسوان در انتخابات جزو قوانین دولت‌ها در دوره مشروطه بود ولی مصدق این موضوع را به بحث گذاشت. در آن دوران خانم‌ها تشکل‌ها و انجمن‌های بانوان را تشکیل داده بودند و آن‌ها در عرصه سیاسی و اجتماعی فعال شده بودند. این انجمن‌ها پشت این مسئله قرار گرفتند و بحثی جدی را آغاز ردند. در آن زمان آقای شایگان مسئول کمیسیون انتخابات بود و ایشان هم با مصدق هماهنگ بود و مسئله‌ای را مطرح کرد که اگر اکثریت با موضوع شرکت زنان در انتخابات باشند، دولت نیز با این مسئله موافق است. او با این کار روزنه‌ای نشان داد که مردم بتوانند فعال شوند. اما از طرف روحانیت یک تلاشی شروع شد که آغاز آن از روحانیونی مانند آیت‌الله بهبهانی که با دولت مخالف بودند، بود و همان قضایایی که سال 40 و 41 اتفاق افتاده بود، اینجا هم اتفاق افتاد. آیت‌الله کاشانی ابتدا با حقِ رای موافق بود و حتی جایی هم گفته بود که شرکت زنان در انتخابات منع شرعی ندارد؛ اما وقتی که هجمه روحانیون شروع شد، ایشان دیگر نظر قاطعی نمی‌داد و بیان کرد که حق رای زنان، منع شرع ندارد این قضیه به مراجع هم کشیده شد؛ بهبهانی از این افراد استفتاء کرد. ولی آیت‌الله بروجردی نظر صریحی ندادند و گفتند که هر چه مخالف اسلام است نباید تصویب شود که خیلی کلی بود. اما این قضیه به مجلس کشیده شد و آقای موسوی سخنرانی مفصلی کردند و نهایتا موضوع کنار گذاشته شد.

***از نظر اقتصادی چطور؟ آن طور که در تاریخ آمده گویا مصدق خیلی با حق رای روستایی‌ها هم موافق نبوده است؟

اگر دوره رضاشاه را که دولت اجازه ورود وکیل غیر دولتی به مجلس را نمی‌داد، کنار بگذاریم، بعد از رضاشاه که قدرت حکومت کم شد، انتخابات دست فئودال‌ها بود، به‌خصوص در بخش غیر شهری. تقریبا هر منطقه‌ای وکیل خود را داشت. یعنی هر منطقه‌ای در دست هر فئودالی بود، نماینده مجلس آن منطقه نیز در تیم آن‌ها بود و مردم نقشی در انتخابات نداشتند. بخش مهمی از نمایندگان مجلس را‌، به‌خصوص در مناطقی مانند جنوب، شرکت نفت انتخاب می‌کرد و در بقیه مناطق نیز دخالت می‌کرد تا نمایندگانی که انتخاب می‌شوند مشکلی برای نفت ایجاد نکنند. یکی از سندهای این قضیه خود محمدرضا شاه است. او در کتاب انقلاب سفید، که سال 45 چاپ شد و بعدا تبدیل به کتاب درسی دبیرستان شد، در فصلی به نام اصلاح قانون انتخابات می‌نویسد که بعد از رفتن پدرم هیچ‌گاه تا امروز(سال 41) در این بیست سال ما انتخابات آزاد مردمی نداشتیم. صبح سفارت روس و بعد از ظهر سفارت انگلیس برای کاندیداها لیست می‌آورد و سعی می‌کردند که همه این افراد وارد مجلس شوند. مردمی هم که در مناطق روستایی بودند، در خدمت ملاکین بودند و هر چه آن‌ها می‌گفتند انجام می‌دادند. در واقع برایشان رای می‌نوشتند. این که مصدق مسئله سواد را مطرح می‌کند، برای این است که کسی که رای در صندوق می‌اندازد، بداند که چه نوشته است. پس اینطور نبوده که چون بی‌سواد هستند، حقِ رای ندارند؛ بلکه برای این است که در آن زمان این افراد خریداری می‌شدند. اما این دلیل، دلیل خوبی نیست و در همان زمان نیز انتقادات زیادی به آن شد که این شرطی که می‌گذارید مخالف قانون اساسی است. دلیلش این بود که در قانون اساسی گفته شده بود که قانون مجلس نماینده قاطبه مملکت ایران است. استدلالشان هم این بود که آن‌ها با این کار بخش اعظمی از مردم کشور را که بی‌سواد هستند از حقوقی مثل حق وکالت حذف می‌کنند و این نماینده قاطبه نمی‌شود و تنها نماینده بخشی از ملت ایران خواهد بود. پیشنهادشان هم این بود که به جای این کار باید مردم را باسواد کنید. این لایحه هیچ وقت به سرانجام نرسید و ماند و کاری از پیش نرفت. به‌خصوص این که مسائل ملی شدن و مسائل دیگر پیش آمد. مسئله رای زنان نیز مسکوت ماند و دولت خیلی روی آن پافشاری نکرد.

*** دولت برای اصلاح اقتصاد سیاسی زمینداری که ملاکان را کنترل کند و این که آموزش عمومی شود، چه کارهایی انجام داد؟

در آن زمان تقریبا هفتاد درصد جمعیت ایران در روستاها بودند و نزدیک سی درصد شهرنشین بودند. بخش اعظم اقتصاد نیز روستایی بود. می‌توان گفت که مایحتاج شهرها را نیز روستاها تامین می‌کردند، برخلاف حالا که خود روستاها مصرف کننده شدند. تولید مواد کشاورزی و محصولات دامی همه توی روستاها انجام می‌شد و کمتر از خارج از کشور وارد می‌شد.

مصدق برای روستاها کاری انجام داد که لازم است که به آن توجه کنیم چون بعد از کودتا به آن بی‌توجه شد. این کار تشکیل شورای ده بود. تا آن زمان یک مالک و یک رعیت وجود داشت. مالک همه‌کاره بود و رعیت در واقع نان‌خور مالک بود. کار می‌کرد و مالک سهمی هم به او می‌داد و باز به شکل دیگری این سهم را از او می‌گرفت. مصدق با اختیاراتی که از مجلس گرفت، قانونی گذاشت که در هر روستا یک شورا تشکیل شود. پنج نفر عضو این شورا باشند. سه نفرشان جزو دهقانان باشند، یک نفر نماینده مالکان و یک نفر کدخدا. قبلا کدخداها طرف مالک بودند چون اصل قدرت دست ملاکین بود ولی ترکیب شورا طوری چیده شده بود که حداقل سه به دو به نفع زارع می‌شد. قانون این بود که مالکین باید بیست درصد از سودشان را به این شورا بدهند. بخشی از این بیست درصد با تصویب این شورا صرف عمران روستا می‌شود. مثلا جاده‌سازی، ساخت حمام، درست کردن آب آشامیدنی و .... این کار هم به نفع دهقانان بود و هم به نفع مالک چون به هر حال برای بردن محصولاتش در جاده خاکی مشکل داشت. مقدار کمی از آن هم به شورای بخش فرستاده می‌شد برای کارهای بزرگ‌تر مانند ساخت بیمارستان و مدرسه که یک ده نمی‌توانست بسازد اما بخش می‌توانست. این قانون چند نکته مهم داشت. اول این که خود رعیت باورش نمی‌شد که آدم است و حق دارد. این افراد برای خودشان احساس شخصیت کردند که ما هم حق داریم در مورد سرنوشتمان تصمیم بگیریم و ما می‌توانیم وضعیت زندگی‌مان را بهبود دهیم. قبلا یک روستایی به خودش اجازه نمی‌داد در مقابل مالک بایستد چون از هستی ساقط می‌شد. ولی اینجا این باور شکل گرفت و پشتوانه آن هم دولت مرکزی بود. این نکته خیلی مهم بود، چون ما بعدا که اصلاحات ارضی را اجرا کردیم، دیدیم در خیلی جاها خود روستایی ها و دهقانان و رعیت حاضر به پذیرش نبودند و خیلی جاها که زمین را گرفتند نتوانستند زمین را اداره کنند و به شهر آمدند و کارگر یا دستفروش شدند؛ چون آن خودباوری، آشنایی و تجربه کافی را نداشتند. ولی با این کار شورای ده، اولا روستایی ها به آن خودباوری می‌رسیدند، دوما اینکه در مورد سرنوشت روستایشان تصمیم می‌گرفتند و می‌دانستند تصمیمشان تاثیرگذار است؛ سرمایه‌اش هم مالک می‌پرداخت.

***این قانون اجرایی هم شد؟

بله اجرا هم شد. به کودتا که رسید یک مقداری  تغییراتی کرد. مثلا به جای آن ۵ نفر، ترکیب را عوض کردند و سهمش هم کم شد کم کم تعطیل شد و بعد تبدیل شد به اصطلاحات ارضی. و معلوم نبود که چیست. اما به نظر می‌آید این شورای ده از اصلاحات ارضی خیلی بهتر بود. وقتی خود روستایی ها پای کار بودند و به این باور می‌رسیدند، اداره امور خودشان را در دست می‌گرفتند و اینجا مالک می‌شد مثل شهروند، نه مالک جان و مال مردم. و آن وقت آنجا ما می‌توانستیم اصلاحات بالاتری انجام. یک ویژگی دیگری که داشت این بود که امورات روستایی بدون تکیه بر بودجه عمومی صورت می‌گرفت. دیگر این دولت نبود که باید در روستاها هزینه می‌کرد. از جیب خود مالک هزینه می‌شد، و فشاری به دولت مرکزی - که با توجه به ملی شدن دچار مشکل شده بود- نمی‌آمد.

***تا قبل از ۳۰ تیر چپ ها همه می‌گفتند که مصدق پایگاهش، پایگاه جمع محافظه کاری است. مصدق آزادی احزاب را به رسمیت می‌شناخت ولی خیلی از لحاظ قانونی مسئله را پیش نبرده بود و حزب توده همچنان غیرقانونی بود. و با وجود آنکه حزب توده فعالیت رسمی می‌کردند ولی از لحاظ قانونی منع داشت. این درست است؟

منع فعالیت‌های حزب توده از سال ۲۸-۱۳۲۷ شروع شد که ترور شاه در دانشگاه رقم خورد. ولی مصدق که آمد تقریبا همه احزاب را آزاد گذاشت. اصلا منعی برای تشکیل حزب وجود نداشت. قانون این بود که برای راه اندازی حزب نیاز به تایید صلاحیت و گرفتن مجوز نیست، فقط باید اطلاع بدهند.همین کافی است. برای همین فعالیت‌ها بسیار آزاد شد در زمان مصدق. طوری که وقتی به نخست وزیری رسید، یک بخشنامه به شهربانی ابلاغ کرد که هر کس که به نخست وزیر و دولت توهین و انتقاد و اعتراض کند، هیچ کسی حق تعقیب و بازداشت و این حرفها را ندارد. اما اینطور هم نیست که بگوییم حزب توده قانونی بود، چون به هر حال مشکل روحانیت هم داشت و اصلا بخشی از روحانیون مشکلشان با مصدق همین بود که در دوره مصدق، توده‌ای ها داشتند حاکم می‌شدند و اصلا کودتا هم با همین منطق شکل گرفت، که اگر مصدق سرنگون نشود، کشور ما می‌افتد دست کمونیستها. لذا بخشی از روحانیون با این دید از کودتا حمایت کردند. کلا محدودیتی برای احزاب وجود نداشت، تا وقتی که قانون را زیر پا نگذارند و اعمالی مثل ترور یا آزار مردم ازشان سر نزند. مثل فدائیان اسلام، که آزاد بودند و هر کاری دلشان می‌خواست می‌کردند. منظورم این است که احزاب آزاد بودند، اما اگر خلاف قانون رفتار می‌کردند باید با آنها برخورد می‌شد.

*** اما در مورد ترور رزم آرا برخوردی با فداییان صورت نگرفت.

چرا، دادگاه تشکیل شد

***ولی متهمین همه آزاد شدند

چون پشتوانه قوی داشت. دولت خیلی کاری نمی‌توانست بکند. حدود ۱۰ نفری را گرفتند، خیلی‌هایشان به حبس کوتاه و یکی هم به اعدام محکوم شد اما. بعد همه آنها را آزاد کردند.

***شما در حین صحبت‌هایتان چند بار گفتید که جناح روحانیون موفق شد این کار را پیش ببرد و غیره. اما از آن طرف می‌گویند یکی از ناراحتی‌هایی که روحانیون بعدها داشتند این بوده که بر چشم سگی عکس عینک می‌گذارند و می‌گویند کاشانی است. آیا چنین چیزی بوده است ؟

اولا این اتفاق ربطی به مصدق نداشت، ثانیا معلوم نیست کجا این اتفاق افتاده ولی شایعه‌ای که هست این است که توده‌ای ها این کار را کردند که خلیل هم قطعی نیست و کسی هم ندیده مدرکی در این زمینه که کجا و در چه محلی اتفاق افتاده. کاشانی و مصدق با هم اختلاف داشتند که دلایلش هم مشخص است. ولی چرا مصدق باید از چنین توهینی به روحانیت حمایت کند؟ اتفاقا اگر می‌خواست توهین کند، که بیانیه و بخشنامه صادر نمی‌کرد که هر کس به مرجعیت توهین کند بایستی با ایشان برخورد شود، و هیچکس حق ندارد به آنها بی احترامی کند.

***پس چرا روحانیت می‌ترسید؟

در فضای عمومی جامعه، تبلیغات توده‌ای‌ها قوی بود. نشریات و میتینگ‌هایی داشتند که با استقبال مواجه می‌شود.در طرف دیگر هم آگراندیسمان انگلیسی‌ها بود که به وضعیت خطرناک سقوط ایران در دام کمونیسم بیشتر می‌دمیدند. آقای طالقانی بیان می‌کند که به منزل سیدمحمد بهبهانی رفته است و در آنجا نامه‌هایی را مشاهده کرده است که با رنگ قرمز نوشته شده است. متن این نامه که خطاب به روحانیون بوده است و به صورت شبنامه به منزل آنان ارسال می‌شده است چنین پیامی را منتقل می‌کرده است که ما به زودی حاکم می‌شویم و تیرهای برق را چوبه دار شما قرار می‌دهیم. روحانیون هم که نسبت به این موضوع، چندان دقیق نبودند سریعا باور می‌کردند. البته قدرت توده‌ای‌ها رانباید انکار کرد و باید توجه کنیم که در کادر افسران ارتش، ششصد نفر عضو سازمان افسران حزب توده بودند و در بدنه این عدد قطعا بیشتر بوده است. این گروه‌ها تنها سازمان و تشکیلات موجود سیاسی در کشور بودند. کشورهای خارجی هم این موضوع را بیشتر تبلیغ کردند تا به کودتای خود مشروعیت بدهند.

****مصدق، یک فعال سیاسی است و قاعدتا باید نسبت به این ضعف نداشتن تشکیلات واقف می‌بود. او رهبر جبهه ملی بود اما تشکیلات این جبهه ضعیف است و حتی مصدق نمی‌تواند همین تشکیلات نصفه و نیمه را نیز هدایت کند و ما شاهد جدایی کاشانی، بقایی هستیم. خلیل ملکی نیز ناراحت و تاحدی جدا شده از جبهه ملی است. این موضوع را یک ضعف ارزیابی نمی‌کنید؟

اسم جبهه ملی روی خودش است. این سازمان، یک ائتلاف و جبهه است و افراد و گروه‌های مختلف در آن حضور دارند. حتی در اوایل تشکیل، فداییان اسلام نیز با آن موتلف بودند و در مراسم اعتراض و تحصن در کاخ، نیروهای فداییان نیز حضور داشتند. مصدق هم از لحاظ شخصیتی اهل این کارها نیود و در همان زمان هم اعلام کرد که من دو هدف بیشتر ندارم، ملی شدن نفت و انتخابات. او نمی‌خواست تشکیلاتی داشته باشد تا قدرتی را کسب کند و آن را حفظ کند. وقتی فداییان اسلام به مصدق اعتراض کردند که اسلام را اجرا کن، گفت من همان دو هدف را دارم، بعد از اینکه این دو کار را اجرا کردم، کنار می‌روم و شما اسلام را پیاده کنید. در مورد دیگر، وقتی مصدق به سازمان ملل مراجعه می‌کند تا از حقوق ایران در شورای امنیت دفاع کند، نیروهایی از جبهه ملی همراه او هستند اما دکتر غلامحسین مصدق، فرزند ایشان بیان می‌کند که فقط سه چهار نفر از جمله اللهیار صالح، سنجابی و حسیبی، مشاور واقعی مصدق در این سفر هستند. توجه کنیم که در این سفر، محمد نمازی از هیئت ایرانی دعوت می‌کند که در این سفر در منزل او سکنا گزینند اما مصدق رد می‌کند ولی در همین حال شاهدیم بقیه هیئت همراه ناهار و شام را در منزل او می‌گذرانند و بقیه روز را به گشت و گذار در شهر مشغول هستند. مصدق اینها را حول ملی کردن متحد کرده بود.

*** مصدق هم نتوانست این اتحاد را حفظ کند و حتی در همین ملی شدن شاهدیم که نارضایتی در داخل جبهه نسبت به مذاکرات وجود دارد. بعضی از حل و فصل سریع قضیه دفاع می‌کنند اما مصدق نمی‌تواند این خواسته را پیش ببرد و نهایتا هم شاهدیم که مصدق در بن‌بست گیر می‌افتد که توان پیش بردن مذاکره را دارد، نه می‌تواند از دولت خارج شود و به عنوان اپوزیسیون دولت در مجلس بر ادامه مذاکرات نظارت کند.

او از ابتدا هم گیر افتاده بود. مصدق با شرکت نفت درگیر بود که قبل‌تر حکومت ایران را در اختیار داشت. حتی شاه در ماموریت برای وطنم نیز می‌گوید که پیشتر از ملی شدن به این شرکت اعتراض می‌کند که ما سهمی از نفت نداریم و از کشورهای دیگر صادرکننده نفت، درصد کمتری از نفت می‌گیریم. اما طرف مقابل به این حرف‌های شاه هم توجه نداشت. میزان درآمد ایران از نفت در تمام آن سالها 105 میلیون لیره بود در حالی که بریتانیا 175 میلیون لیره از این شرکت مالیات گرفته است. بعلاوه بر اینکه این شرکت، از همین منابع برای توسعه شرکت در خارج از کشور و در دیگر کشورها نیز هزینه کرده بود. شرکت در امور کشور دخالت می‌کرد و دولت‌ها باید با او هماهنگ می‌بودند و این شرکت نفت بود که نماینده و دولت را تعیین می‌کرد. کاری که مصدق کرد این اتحاد حول ملی شدن نفت بود و حتی روحانیت را به میدان آورد. آقای خوانساری، حجت و صدر فتوا دادند. او مردم را وارد بازی کرد. او توانست در لاهه موفق شود و رای بگیرد. اما بله در جبهه مشکلاتی هم داشت. بقایی عضو جبهه بود و سخنران قهاری بود اما بعدها اسنادی به دست آمد که از 1330 با انگلیس کار می‌کرده است. آمریکایی‌ها به انگلیسی‌ها مراجعه می‌کنند تا رابطی با کاشانی پیدا کنند و بقایی معرفی می‌شود. همین آدم در قضیه قتل افشارطوس که چشم پلیسی و امنیتی دولت مصدق است نقش ایفا می‌کند. هرچند مصدق از لحاظ شخصیتی و اخلاقی او را شناخته بود و با او اختلاف پیدا کرده بود اما از لحاظ سیاسی بعدها این اسناد منتشر شد.

***حزب ایران هم که نزدیکترین یاران دکتر مصدق بودند هم نتوانستند عضوگیری کنند. این حزب هم بیشتر نخبگانی است و بر خلاف صحبت مصدق درباره مردم، نتوانست عضوگیری گسترده داشته باشد.

از این جهت کم‌کاری صورت گرفت و تشکیلات جدی گرفته نشد و همین امر هم در کودتا موثر بود. مصدق از لحاظ شخصیتی تشکیلاتی نبود و این برخلاف نخشب بود. مصدق ولی از لحاظ شخصی، یک فرد ملی بود که در دولت‌های مختلف به او پیشنهاد وزارت می‌شود ولی دانش آن را نداشت که حزب ایجاد کند. علاوه براینکه در یک سال و نیم دولتمداری هم فرصت راه‌اندازی یک حزب وجود ندارد.

***این ویژگی که بیان می‌کنید در قوام هم هست که در دولت‌های مختلف بر اساس توانمندی‌ش مورد مشورت قرار می‌گرفته است اما او سریعا تشکیلات حزب دموکرات را ایجاد می‌کندو گسترش می‌دهد. به نظر این ویژگی‌های شخصیتی مصدق توجیه مناسبی برای فراموش کردن نقش تشکیلات نیست.

مقایسه خوبی است اما یک تفاوت وجود دارد. قوام دنبال قدرت بود.

*** مگر سیاستمدار دنبال قدرت نیست؟

چرا ولی فقط به دنبال قدرت نیست.

***حتی اگر مصدق به دنبال مردم هم بود باید تشکیلاتش را بر مبنای مردم پایه‌گذاری می‌کرد.

قوام حزب هم که تشکیل می‌دهد از همه جور فردی دعوت می‌کند که با او همراه شوند و بعضی از همین افراد بعدا از در مخالفت با او در می‌آیند. قوام به دنبال بازی کردن با افراد بود اما مصدق به دنبال قدرت نیست و به همین خاطر هم قدرت را به راحتی از دست می‌دهد. در 25 مرداد هم مصدق در ابتدا فرمان را می‌پذیرد و مصاحبه‌ای با رادیو می‌کند که بله چنین شد و من هم دولت را تحویل می‌دهم اما این فاطمی است که جلوی این اتفاق را می‌گیرد و اجازه انتشار مصاحبه را نمی‌دهد و مصدق را هم مجاب می‌کند که شاه حق عزل نخست‌وزیر را ندارد و مردم چه می‌شوند. مصدق یک شخصصیت ملی است و دلش برای مردم و کشور می‌سوزد.

*** مصدق در قضیه نفت هم به خاطر اینکه ملی بماند، نتوانست با مردم واقع‌بینانه صحبت کند و از ترس شکسته شدن این تصویر که از مصدق ساخته شده بود که او می‌ایستد، مجبور شد شکست مذاکرات را بپذیرد.

نه اینگونه نیست. او خیلی از موارد را پذیرفت اما فقط بر اصل ملی شدن تاکید داشت. اما آمریکایی‌ها این را نپذیرفتند. البته اول کار این موضوع را به رسمیت شناختند و مک‌گی این موضوع را پذیرفت اما انگلیسی‌ها آن را به هم زدند. مصدق اصلا دگم و ایدئولوژیک برخورد نکرد و این حرف را هم بعدها بقایی مطرح کرد. این‌ها کودتا را از همان زمان قتل افشارطوس ساماندهی کردند و دلیل قتل هم این بوده است که سازمان افسران ملی شناسایی شود. آن موضوعی که در مورد تشکیلات گفتید، شاید اینجا به فکر افتاده بودند.

***این سازمان افسران چند نفر بودند؟

نمی‌دانیم اما همین آقای سرهنگ غلامرضا نجاتی یکی از افسران ملی بوده است.

****به موضوع خوبی رسیدیم. از ابتدای مصاحبه هم تلاش کردم که با نفت شروع نکنیم و از دستاوردهای دیگر آن دولت شروع کنیم اما هر کاری می‌کنیم آن دوره به نفت ختم می‌شود و این موضوع هم به شخص مصدق پیوند می‌خورد. سوال من این است که چرا نسل ما از یاران مصدق فقط فاطمی را می‎شناسد که آن هم احتمالا به خاطر شهادت ایشان و خیابانی است که به یاد ایشان نامگذاری شده است و دیگر یاران مصدق و فعالیت‌های آن دوره را نمی‌شناسیم؟

سوال خوبی است. من هم زمانی است که به این سوال رسیده‌ام و البته موضوع فقط به مصدق هم محدود نیست. وقتی در مورد ایرادها و دستاوردهای رضاشاه صحبت می‌کنیم هم همین است. وگرنه یک سرباز بی‌سواد مگر از فرهنگ و دانشگاه و غیره چه می‌داند. مشکل ما این است که تاریخ را فردی بررسی می‌کنیم و توجه نمی‌کنیم که جامعه و محیط چه نقشی داشته است. ما نسبت به نقش مهندس حسیبی توجه نمی‌کنیم یا اصلا از صالح چیزی نمی‌گوییم و فقط به فاطمی توجه داریم که اعدام شده است. تفکر ما قهرمان‌پروری شده است و الآن هم به همین وضع گرفتاریم.

***در مورد پایان زندگی مرحوم مصدق هم کم شنیده‌ایم و واکنشی از جامعه نداریم. در این مورد هم توضیح می‌دهید.

مرگ ایشان در انزوا و غربت اتفاق می‌افتد. برای دیدار با ایشان باید مجوز گرفته می‌شد. در مورد بیماری ایشان هم شخصیت ملی ایشان را شاهدیم که حاضر نمی‌شود برای درمان به خارج از کشور مراجعه کند یا پزشکی برای درمان او از خارج از کشور احضار شود و به پسرش، غلامحسین تندی می‌کند که پس شما چه درسی خواندید؟ پس از فوت هم اجازه داده نمی‌شود که خبر این اتفاق منتشر شود و فقط چند نفر مثل مرحوم دکتر سحابی حضور پیدا می‌کنند که در کفن و دفن حضور دارند. بعد هم که خبر به جامعه می‌ررسد به خاطر شرایط اختناق سال 46 واکنشی وجود ندارد و همین غربت فوت است به اسطوره شدن شخصیت مصدق ختم می‌شود.


این مطلب در شماره 805 و 806 روزنامه شریف منتشر شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۳۴
محمد

گفت و گو با محمدحسین بادامچی به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه

وصله‌پینه

بر دیوار اتاق، عنوان گفتگوهای فلسفی میان‌رشته‌ای نقش بسته است. پرتره‌های فلاسفه غربی از هیوم تا مارکس، و از فوکو تا نیچه در کنار عکس علامه طباطبایی قرار دارد تا شاید پیامی باشد از امکان بهره‌مندی از دو سنت اسلامی و روشنگری، که بی‌ارتباط با موضوع اصلی گفتگو هم نیست. بیستوهفتمین روز از آذرماه، سالگرد شهادت دکتر مفتح، استاد الهیات دانشگاه تهران است که در تقویم به نام «وحدت حوزه و دانشگاه» نامگذاری شده است. به مناسبت این روز با محمدحسین بادامچی در دفترش در اندیشکده مهاجر گفتگو کردیم. او که جامعه‌شناسی خوانده است، پیش‌فرض‌های اولیه‌ای که برای محور بحث درباره امکان و امتناع وحدت حوزه و دانشگاه و حصول علم دینی را انتخاب کرده بودیم به چالش کشاند و موضوع و محل تقریر بحث را به رابطه‌ی این دو نهاد و نهاد قدرت جابه‌جا کرد.​​

شما می‌توانید فایل صوتی و کامل این گفتگو را در کانال روزنامه نیز گوش دهید.

 

عکس از میلاد مظفری


به نظر شما موضوع وحدت حوزه و دانشگاه در شرایطی که هستیم در چه وضعیتی قرار دارد؟ و اصلا این نگاه که می‌توان این دو موضوع را با هم جمع کرد، از چه آبشخور فکری نشات گرفته است؟

در آغاز به خواننندگان روزنامه سلام می‌کنم و از روزنامه هم بابت فرصتی که به من داده تشکر می‌کنم. به نظر من باید پروژه وحدت حوزه و دانشگاه را از منظر متفاوتی دید و مربوط به ساختاری که در زمان تولدش داشته است، باید مورد بررسی قرار گیرد و با توجه به تحولی که در ساختار سیاسی اجتماعی خودمان داشته‌ایم، موضوع تغییر و تحول یافته است و الآن هم موضوعی است که هر آنچه در این ساختار می‌توانسته است باشد قرار دارد و در نقطه پایانی طرحی کلی هستیم که در این مدت پیاده شده است. اینکه نقطه تاسیس چه بود، باید به زمینه آن برگردیم که انقلابی روی داده است و به همین خاطر خوب است که فضا را به حسینیه ارشاد ببریم که درآن چه اتفاقی در حال روی دادن بوده است؟ دو جریان در صحنه بودند که کنشگران انقلاب بودند،‌ روشنفکران و روحانیونی که در آن فضا که بین عموم این دو گروه چالش بود اما به واسطه زمینه‌ای که انقلاب ایجاد کرده است،‌ فضا تغییر می‌کند. شریعتی که از تدریس در دانشگاه منع شده است و مطهری و بهشتی که در آن دوره از حوزه طرد شده‌اند. در این فضا، افرادی که نطفه‌گذاران تحول بودند و متفاوت از بقیه حوزه و دانشگاه بودند، با امتزاج افق ذهنی که برایشان رقم خورده بود مدعی بودند امکان قرائتی از اسلام رهایی‌بخش و یا حتی آنکه روشنفکری به اسلام پیوند بخورد، دارند. در صحبت امام هم این نحو از مساله مطرح شد.

پس از انقلاب این چنین ذهنیتی وجود داشت که هر دو نهاد نیاز به تغییر دارند. منتها اکنون که با هم صحبت می‌کنیم، این مجادله به یک نزاع معرفت‌شناختی تبدیل شده است که گویی ما نهادی از سنت دینی و نهادی از جنس دانش سکولار داریم که با هم در حال چالش هستند و در این سال‌ها هم شاهد چیرگی حوزه بر دانشگاه بوده‌ایم که علوم را به مباح و مشکل‌دار تقسیم کند، از جایگاه سیاست‌گذارانه ورود کند، تشکیلاتی بسازد و اعمال قدرت کند ولی من می‌خواهم مساله را از شکل دیگر ببینیم و کل این مساله علم دینی و اسلامی‌سازی مساله ثانوی است. این مسائل روبنایی است و آن حضور نهاد سومی است که نهاد حاکمیت و دولت است که حوزه و دانشگاه را به انقیاد کشانده است و چون با علم مساله دارد، حوزه و دانشگاه را به شکل واقعی خود نمی‌پذیرد و می‌خواهد علم را بوروکراتیک کند و نهادهای علمی را در قدرت ادغام کند. از این رو امروز هم می‌بینیم که این دو نهاد مسخ در قدرت هستند.

 

مضمون حرف شما این است که نظام سیاسی برای بهره‌برداری از نهاد عل، این موضوع را مطرح کرده است اما وقتی نمونه‌های خارجی را مشاهده می‌کنیم مشاهده می‌کنیم که آنها هم علم را در پیوند عمیقی با سیاست خود دارند، پروژه‌های نظامی در دانشگاه پیش می‌رود و صنعت سرمایه‌داری هم پروژه‌هایش را در آنجا بنیان می‌نهد. در زمان پهلوی هم دانشکده علوم انسانی همین وضعیت را داشته است و دقیقا رشته‌هایی که به ایدئولوژی دستگاه حاکم کمک می‌کردند، جایگاه ویژه داشتند. این علم قطعا در خدمت نظام سیاسی خواهد بود، پس اصلا نظام سیاسی چه نیازی به تعریف پروژه‌ای به نام وحدت حوزه و دانشگاه داشته است؟

 

من با حرف شما موافق نیستم. بر این باورم که نهاد علم دچار بحران است و در شکل حوزوی و یا علوم انسانی و فنی هم تفاوتی ندارد. اگر وضعیت کشورهای دیگر را هم ببینیم،‌می‌بینیم که نهاد علم منطق خودش را دارد و با تحولات جامعه، صنعت و مسائل اساسی خود معنا می‌یابد در حالی که علم امروز ما به بخشی از قدرت تبدیل شده است. در بقیه جاها ممکن است رابطه وجود داشته باشد اما باید نهاد علم،‌کاملا صیانت شود و بین حوزه و دانشگاه هم تفاوتی وجود ندارد. در غرب هم این نهاد علم بوده است که خط تاریخی خود را حفظ کرده است و دانشگاه‌های جدید آن، ادامه سنت در آنجا هستند. منِ جامعه‌شناس این ستیز حوزه و دانشگاه را در حوزه معرفت نمی‌دانم و تصویر اصلی را در مسخ‌شدگی نهاد علم می‌بینم که به بوروکراسی دولت تبدیل شده است و اکنون که حوزه دست بالاتری نسبت به همه دارد، دست بالای حوزه را شاهدیم. از همین رو هم می‌بینیم که روحانیون در نهادهای بالادستی هستند، نهاد رهبری بیش از آنکه نهاد نمایندگی رهبری باشد و عین آنکه صبغه ایدئولوژیک دارد، نماینده حوزه است.

 

آقای بادامچی، این صحبت با نظر خودتان متناقض نیست؟ شما از یک سو از نهاد قدرت صحبت می‌کنید و بعد نهاد رهبری در دانشگاه را نماینده دیدگاه حوزوی می‌دانید در حالی که نهاد و گروه معارف در دانشگاه‌ها، سیاست‌زده‌ترین نگاه از بحث‌های دینی و غیره را مطرح می‌کنند.

 

بله، این صحیح است و دقیقا نهاد ثالث تعیین‌کننده توازن نیروهاست. زمانی که روحانیت و حاکمیت با هم ارتباط خوبی دارند این اتفاق می‌افتد اما در تمام این چهل سال اینگونه نبوده است که همیشه این ارتباط خوب بین حوزه و حاکمیت برقرار باشد. در ۲۰ الی ۳۰ سال اخیر حاکمیت تمایل داشته است که حوزه را پشتوانه خود قرار دهد و این تفوق حوزه را رقم زده است اما در دهه شصت سه نهاد در دانشگاه داریم، نهاد اول نهاد رهبری و نمایندگی قائم مقام رهبری که نماد حوزه و جناح راست است، انجمن اسلامی که نماد ایدئولوژیک است و به چپ‌ها نزدیکی دارد و جهاد که به انجمن نزدیک است اما چون با جنگ در ارتباط است، دغدغه‌های دیگری نیز دارد. در آن شرایط نزاع‌ها معرفتی نیست، بلکه بیشتر برخاسته از وضعیت اجتماعی سیاسی است.

در دهه هفتاد شاهد بودیم که دکتر سروش بحث‌هایی با محوریت انتظارات حوزه و دانشگاه از هم مطرح کرد و در مورد این پروژه، اما و اگرهایی داشت. شما این موضوع را چگونه می‌بینید؟

 

دکتر سروش در این دوره بحث‌ها را به سطح معرفتی تغییر می‌دهد و مساله را تغییر می‌دهد. بحث‌هایی که از لحاظ فلسفی درست هستند اما در جامعه ایران که نهاد مستقل دانشگاه نداریم و یا جامعه علمی شکل نگرفته است. حوزه هم که در سنتی‌ترین نگاه‌های خود یک زاویه دید کاربردی و مردمی داشت اما امروز با مشکل مواجه است. وقتی ابن مشکلات را بپذیریم تازه می‌توانیم سطح تحلیلی جدیدی به بحث اضافه کنیم. ما عموما در دهه ۷۰ با انقیاد دانشگاه مواجهیم.

در دوره‌ای، روحانیون و دستگاه حاکمه به دانشجویان بدبین نبودند و فکر می‌کردند فرصت جذب جوانان وجود دارد اما امروز این نگاه وجود ندارد و حوزه و دانشگاه نسبت به هم بدبین هستند.

در تصویری که نهاد حاکمیت و قدرت از دانشگاه دارد و با تقسیم‌بندی خود از دانشگاه خوب و بد صحبت می‌کند، سیطره دید امنیتی و سیاسی را داریم. دستگاه رصدی برای حل مسائل دانشگاه وجود ندارد و شورایعالی انقلاب فرهنگی هم به بوروکراسی تبدیل کرد. من می‌توانم تقریری از انقلاب فرهنگی ارائه دهم که رهایی‌بخش باشد اما از سال ۶۱ یک نگاه لویاتانی بر آن حاکم شد که بیرون از آن زد و خورد است اما داخل آن امن است.

اما پروژه انقلاب فرهنگی از آغاز با نگاهی حذفی آغاز شد.

اکنون درباره این موضوع صحبت نمی‌کنم اما ببینید که دانشگاه دچار انقیاد است، وقتی در خدمت قدرت بیرونی و درونی و استعماری است و کارکردی از خود ندارد، خب نهایتا این دانشگاه باید دچار انقلابی شود که دانشگاه را از آن مردم کند. دانشگاه امروز هم وقتی فارغ‌التحصیل دانشگاه یا باید کارمند دستگاه اداری شود یا در آستانه‌ی کسب شغل بماند، دچار بحران است.

شما از وضعیت قدرت صحبت می‌کنید، در نگاه شما وضعیت علم در شکل امروزی آن تحت تاثیر قدرت چگونه است؟

پس از انقلاب علم به سه الگو تقلیل یافته است، تکنولوژی که در خدمت دستگاه نظامی است، ایدئولوژی که برای بسیج توده‌ای کاربرد دارد و کلام که جنبه‌های سنتی و مذهب. این سه هیچ کدام به ما اجازه علم در معنای ساینس نمی‌دهد. اگر مساله علم به صورت بما هو علم باشد، علم مسیر خودش را پیدا می‌کند اما در یک امر سیاست‌زده، به نظر نمی‌رسد. دانشگاه هم متاسفانه همین است و خود سازمان علم هم تحت‌تاثیر سازمان قدرت است و در فرآیند جذب همان قدرت را نشان می‌دهد.

من از ایده مقاومت صحبت می‌کنم که این موضوعات را به جایگاه خود باز گرداند چون نزاع حوزه و دانشگاه بدان معنایی که بیان کردم، مساله ما نیست.

 

جلد روزنامه

* این مطلب در شماره 796 روزنامه شریف در 27 آذر 1397 منتشر شد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۷ ، ۱۲:۰۲
محمد