خورشید

مصدق و ایده‌های ناتمام

يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۳۴ ق.ظ

اسفند، ماه مصدق است. اگر همه‌ی ما به خاطر تعطیلی روز آخر اسفند، ملی شدن صنعت نفت را به خاطر بیاوریم، اما 14 اسفندماه نیز سالروز درگذشت دکتر محمد مصدق است و از این‌رو این ایام با نام مصدق گره خورده است. به همین مناسبت با مهدی غنی، پژوهشگر تاریخ و فعال ملی‌مذهبی گفتگو کردیم تا با هم به کارنامه مصدق نگاهی بیاندازیم.

 

*** آقای غنی، برای شروع خوب است که به بحث انتخابات در دوران مصدق توجه کنیم. در سال‌های بعد از 1320، کشور درگیر مسائل سیاسی متفاوتی است. و بحثی برای گسترش حق رای هم مطرح است این است که انتخابات ما باید دموکراتیک‌تر باشد و حقِ رای‌ها بیشتر شود؛ اما مرحوم مصدق در این قضیه خیلی ارتجاعی نظر می‌دهد و می‌گوید که حقِ رای باید محدود شود و شهروندها باید سواد داشته باشند. اتفاقی که به حذف روستاییان منجر می‌شود. به نظر نمی‌آید که مصدقی که در ذهن ما ساخته شده و  آدم خیلی دموکراتی است با واقعیت همخوان باشد. آیا مصدق این طور که شواهد تاریخی می‌گویند واقعا محافظه‌کار است؟

این لایحه انتخابات مربوط به دوت منصور است ولی با شروع کار دولت مصدق به جریان می‌افتد.  یکی از بخش‌هایی که دکتر مصدق بعد از قطعی شدن ملی شدن نفت مطرح کرد، مسئله زنان و شرکت زنان در انتخابات بود. منع شرکت نسوان در انتخابات جزو قوانین دولت‌ها در دوره مشروطه بود ولی مصدق این موضوع را به بحث گذاشت. در آن دوران خانم‌ها تشکل‌ها و انجمن‌های بانوان را تشکیل داده بودند و آن‌ها در عرصه سیاسی و اجتماعی فعال شده بودند. این انجمن‌ها پشت این مسئله قرار گرفتند و بحثی جدی را آغاز ردند. در آن زمان آقای شایگان مسئول کمیسیون انتخابات بود و ایشان هم با مصدق هماهنگ بود و مسئله‌ای را مطرح کرد که اگر اکثریت با موضوع شرکت زنان در انتخابات باشند، دولت نیز با این مسئله موافق است. او با این کار روزنه‌ای نشان داد که مردم بتوانند فعال شوند. اما از طرف روحانیت یک تلاشی شروع شد که آغاز آن از روحانیونی مانند آیت‌الله بهبهانی که با دولت مخالف بودند، بود و همان قضایایی که سال 40 و 41 اتفاق افتاده بود، اینجا هم اتفاق افتاد. آیت‌الله کاشانی ابتدا با حقِ رای موافق بود و حتی جایی هم گفته بود که شرکت زنان در انتخابات منع شرعی ندارد؛ اما وقتی که هجمه روحانیون شروع شد، ایشان دیگر نظر قاطعی نمی‌داد و بیان کرد که حق رای زنان، منع شرع ندارد این قضیه به مراجع هم کشیده شد؛ بهبهانی از این افراد استفتاء کرد. ولی آیت‌الله بروجردی نظر صریحی ندادند و گفتند که هر چه مخالف اسلام است نباید تصویب شود که خیلی کلی بود. اما این قضیه به مجلس کشیده شد و آقای موسوی سخنرانی مفصلی کردند و نهایتا موضوع کنار گذاشته شد.

***از نظر اقتصادی چطور؟ آن طور که در تاریخ آمده گویا مصدق خیلی با حق رای روستایی‌ها هم موافق نبوده است؟

اگر دوره رضاشاه را که دولت اجازه ورود وکیل غیر دولتی به مجلس را نمی‌داد، کنار بگذاریم، بعد از رضاشاه که قدرت حکومت کم شد، انتخابات دست فئودال‌ها بود، به‌خصوص در بخش غیر شهری. تقریبا هر منطقه‌ای وکیل خود را داشت. یعنی هر منطقه‌ای در دست هر فئودالی بود، نماینده مجلس آن منطقه نیز در تیم آن‌ها بود و مردم نقشی در انتخابات نداشتند. بخش مهمی از نمایندگان مجلس را‌، به‌خصوص در مناطقی مانند جنوب، شرکت نفت انتخاب می‌کرد و در بقیه مناطق نیز دخالت می‌کرد تا نمایندگانی که انتخاب می‌شوند مشکلی برای نفت ایجاد نکنند. یکی از سندهای این قضیه خود محمدرضا شاه است. او در کتاب انقلاب سفید، که سال 45 چاپ شد و بعدا تبدیل به کتاب درسی دبیرستان شد، در فصلی به نام اصلاح قانون انتخابات می‌نویسد که بعد از رفتن پدرم هیچ‌گاه تا امروز(سال 41) در این بیست سال ما انتخابات آزاد مردمی نداشتیم. صبح سفارت روس و بعد از ظهر سفارت انگلیس برای کاندیداها لیست می‌آورد و سعی می‌کردند که همه این افراد وارد مجلس شوند. مردمی هم که در مناطق روستایی بودند، در خدمت ملاکین بودند و هر چه آن‌ها می‌گفتند انجام می‌دادند. در واقع برایشان رای می‌نوشتند. این که مصدق مسئله سواد را مطرح می‌کند، برای این است که کسی که رای در صندوق می‌اندازد، بداند که چه نوشته است. پس اینطور نبوده که چون بی‌سواد هستند، حقِ رای ندارند؛ بلکه برای این است که در آن زمان این افراد خریداری می‌شدند. اما این دلیل، دلیل خوبی نیست و در همان زمان نیز انتقادات زیادی به آن شد که این شرطی که می‌گذارید مخالف قانون اساسی است. دلیلش این بود که در قانون اساسی گفته شده بود که قانون مجلس نماینده قاطبه مملکت ایران است. استدلالشان هم این بود که آن‌ها با این کار بخش اعظمی از مردم کشور را که بی‌سواد هستند از حقوقی مثل حق وکالت حذف می‌کنند و این نماینده قاطبه نمی‌شود و تنها نماینده بخشی از ملت ایران خواهد بود. پیشنهادشان هم این بود که به جای این کار باید مردم را باسواد کنید. این لایحه هیچ وقت به سرانجام نرسید و ماند و کاری از پیش نرفت. به‌خصوص این که مسائل ملی شدن و مسائل دیگر پیش آمد. مسئله رای زنان نیز مسکوت ماند و دولت خیلی روی آن پافشاری نکرد.

*** دولت برای اصلاح اقتصاد سیاسی زمینداری که ملاکان را کنترل کند و این که آموزش عمومی شود، چه کارهایی انجام داد؟

در آن زمان تقریبا هفتاد درصد جمعیت ایران در روستاها بودند و نزدیک سی درصد شهرنشین بودند. بخش اعظم اقتصاد نیز روستایی بود. می‌توان گفت که مایحتاج شهرها را نیز روستاها تامین می‌کردند، برخلاف حالا که خود روستاها مصرف کننده شدند. تولید مواد کشاورزی و محصولات دامی همه توی روستاها انجام می‌شد و کمتر از خارج از کشور وارد می‌شد.

مصدق برای روستاها کاری انجام داد که لازم است که به آن توجه کنیم چون بعد از کودتا به آن بی‌توجه شد. این کار تشکیل شورای ده بود. تا آن زمان یک مالک و یک رعیت وجود داشت. مالک همه‌کاره بود و رعیت در واقع نان‌خور مالک بود. کار می‌کرد و مالک سهمی هم به او می‌داد و باز به شکل دیگری این سهم را از او می‌گرفت. مصدق با اختیاراتی که از مجلس گرفت، قانونی گذاشت که در هر روستا یک شورا تشکیل شود. پنج نفر عضو این شورا باشند. سه نفرشان جزو دهقانان باشند، یک نفر نماینده مالکان و یک نفر کدخدا. قبلا کدخداها طرف مالک بودند چون اصل قدرت دست ملاکین بود ولی ترکیب شورا طوری چیده شده بود که حداقل سه به دو به نفع زارع می‌شد. قانون این بود که مالکین باید بیست درصد از سودشان را به این شورا بدهند. بخشی از این بیست درصد با تصویب این شورا صرف عمران روستا می‌شود. مثلا جاده‌سازی، ساخت حمام، درست کردن آب آشامیدنی و .... این کار هم به نفع دهقانان بود و هم به نفع مالک چون به هر حال برای بردن محصولاتش در جاده خاکی مشکل داشت. مقدار کمی از آن هم به شورای بخش فرستاده می‌شد برای کارهای بزرگ‌تر مانند ساخت بیمارستان و مدرسه که یک ده نمی‌توانست بسازد اما بخش می‌توانست. این قانون چند نکته مهم داشت. اول این که خود رعیت باورش نمی‌شد که آدم است و حق دارد. این افراد برای خودشان احساس شخصیت کردند که ما هم حق داریم در مورد سرنوشتمان تصمیم بگیریم و ما می‌توانیم وضعیت زندگی‌مان را بهبود دهیم. قبلا یک روستایی به خودش اجازه نمی‌داد در مقابل مالک بایستد چون از هستی ساقط می‌شد. ولی اینجا این باور شکل گرفت و پشتوانه آن هم دولت مرکزی بود. این نکته خیلی مهم بود، چون ما بعدا که اصلاحات ارضی را اجرا کردیم، دیدیم در خیلی جاها خود روستایی ها و دهقانان و رعیت حاضر به پذیرش نبودند و خیلی جاها که زمین را گرفتند نتوانستند زمین را اداره کنند و به شهر آمدند و کارگر یا دستفروش شدند؛ چون آن خودباوری، آشنایی و تجربه کافی را نداشتند. ولی با این کار شورای ده، اولا روستایی ها به آن خودباوری می‌رسیدند، دوما اینکه در مورد سرنوشت روستایشان تصمیم می‌گرفتند و می‌دانستند تصمیمشان تاثیرگذار است؛ سرمایه‌اش هم مالک می‌پرداخت.

***این قانون اجرایی هم شد؟

بله اجرا هم شد. به کودتا که رسید یک مقداری  تغییراتی کرد. مثلا به جای آن ۵ نفر، ترکیب را عوض کردند و سهمش هم کم شد کم کم تعطیل شد و بعد تبدیل شد به اصطلاحات ارضی. و معلوم نبود که چیست. اما به نظر می‌آید این شورای ده از اصلاحات ارضی خیلی بهتر بود. وقتی خود روستایی ها پای کار بودند و به این باور می‌رسیدند، اداره امور خودشان را در دست می‌گرفتند و اینجا مالک می‌شد مثل شهروند، نه مالک جان و مال مردم. و آن وقت آنجا ما می‌توانستیم اصلاحات بالاتری انجام. یک ویژگی دیگری که داشت این بود که امورات روستایی بدون تکیه بر بودجه عمومی صورت می‌گرفت. دیگر این دولت نبود که باید در روستاها هزینه می‌کرد. از جیب خود مالک هزینه می‌شد، و فشاری به دولت مرکزی - که با توجه به ملی شدن دچار مشکل شده بود- نمی‌آمد.

***تا قبل از ۳۰ تیر چپ ها همه می‌گفتند که مصدق پایگاهش، پایگاه جمع محافظه کاری است. مصدق آزادی احزاب را به رسمیت می‌شناخت ولی خیلی از لحاظ قانونی مسئله را پیش نبرده بود و حزب توده همچنان غیرقانونی بود. و با وجود آنکه حزب توده فعالیت رسمی می‌کردند ولی از لحاظ قانونی منع داشت. این درست است؟

منع فعالیت‌های حزب توده از سال ۲۸-۱۳۲۷ شروع شد که ترور شاه در دانشگاه رقم خورد. ولی مصدق که آمد تقریبا همه احزاب را آزاد گذاشت. اصلا منعی برای تشکیل حزب وجود نداشت. قانون این بود که برای راه اندازی حزب نیاز به تایید صلاحیت و گرفتن مجوز نیست، فقط باید اطلاع بدهند.همین کافی است. برای همین فعالیت‌ها بسیار آزاد شد در زمان مصدق. طوری که وقتی به نخست وزیری رسید، یک بخشنامه به شهربانی ابلاغ کرد که هر کس که به نخست وزیر و دولت توهین و انتقاد و اعتراض کند، هیچ کسی حق تعقیب و بازداشت و این حرفها را ندارد. اما اینطور هم نیست که بگوییم حزب توده قانونی بود، چون به هر حال مشکل روحانیت هم داشت و اصلا بخشی از روحانیون مشکلشان با مصدق همین بود که در دوره مصدق، توده‌ای ها داشتند حاکم می‌شدند و اصلا کودتا هم با همین منطق شکل گرفت، که اگر مصدق سرنگون نشود، کشور ما می‌افتد دست کمونیستها. لذا بخشی از روحانیون با این دید از کودتا حمایت کردند. کلا محدودیتی برای احزاب وجود نداشت، تا وقتی که قانون را زیر پا نگذارند و اعمالی مثل ترور یا آزار مردم ازشان سر نزند. مثل فدائیان اسلام، که آزاد بودند و هر کاری دلشان می‌خواست می‌کردند. منظورم این است که احزاب آزاد بودند، اما اگر خلاف قانون رفتار می‌کردند باید با آنها برخورد می‌شد.

*** اما در مورد ترور رزم آرا برخوردی با فداییان صورت نگرفت.

چرا، دادگاه تشکیل شد

***ولی متهمین همه آزاد شدند

چون پشتوانه قوی داشت. دولت خیلی کاری نمی‌توانست بکند. حدود ۱۰ نفری را گرفتند، خیلی‌هایشان به حبس کوتاه و یکی هم به اعدام محکوم شد اما. بعد همه آنها را آزاد کردند.

***شما در حین صحبت‌هایتان چند بار گفتید که جناح روحانیون موفق شد این کار را پیش ببرد و غیره. اما از آن طرف می‌گویند یکی از ناراحتی‌هایی که روحانیون بعدها داشتند این بوده که بر چشم سگی عکس عینک می‌گذارند و می‌گویند کاشانی است. آیا چنین چیزی بوده است ؟

اولا این اتفاق ربطی به مصدق نداشت، ثانیا معلوم نیست کجا این اتفاق افتاده ولی شایعه‌ای که هست این است که توده‌ای ها این کار را کردند که خلیل هم قطعی نیست و کسی هم ندیده مدرکی در این زمینه که کجا و در چه محلی اتفاق افتاده. کاشانی و مصدق با هم اختلاف داشتند که دلایلش هم مشخص است. ولی چرا مصدق باید از چنین توهینی به روحانیت حمایت کند؟ اتفاقا اگر می‌خواست توهین کند، که بیانیه و بخشنامه صادر نمی‌کرد که هر کس به مرجعیت توهین کند بایستی با ایشان برخورد شود، و هیچکس حق ندارد به آنها بی احترامی کند.

***پس چرا روحانیت می‌ترسید؟

در فضای عمومی جامعه، تبلیغات توده‌ای‌ها قوی بود. نشریات و میتینگ‌هایی داشتند که با استقبال مواجه می‌شود.در طرف دیگر هم آگراندیسمان انگلیسی‌ها بود که به وضعیت خطرناک سقوط ایران در دام کمونیسم بیشتر می‌دمیدند. آقای طالقانی بیان می‌کند که به منزل سیدمحمد بهبهانی رفته است و در آنجا نامه‌هایی را مشاهده کرده است که با رنگ قرمز نوشته شده است. متن این نامه که خطاب به روحانیون بوده است و به صورت شبنامه به منزل آنان ارسال می‌شده است چنین پیامی را منتقل می‌کرده است که ما به زودی حاکم می‌شویم و تیرهای برق را چوبه دار شما قرار می‌دهیم. روحانیون هم که نسبت به این موضوع، چندان دقیق نبودند سریعا باور می‌کردند. البته قدرت توده‌ای‌ها رانباید انکار کرد و باید توجه کنیم که در کادر افسران ارتش، ششصد نفر عضو سازمان افسران حزب توده بودند و در بدنه این عدد قطعا بیشتر بوده است. این گروه‌ها تنها سازمان و تشکیلات موجود سیاسی در کشور بودند. کشورهای خارجی هم این موضوع را بیشتر تبلیغ کردند تا به کودتای خود مشروعیت بدهند.

****مصدق، یک فعال سیاسی است و قاعدتا باید نسبت به این ضعف نداشتن تشکیلات واقف می‌بود. او رهبر جبهه ملی بود اما تشکیلات این جبهه ضعیف است و حتی مصدق نمی‌تواند همین تشکیلات نصفه و نیمه را نیز هدایت کند و ما شاهد جدایی کاشانی، بقایی هستیم. خلیل ملکی نیز ناراحت و تاحدی جدا شده از جبهه ملی است. این موضوع را یک ضعف ارزیابی نمی‌کنید؟

اسم جبهه ملی روی خودش است. این سازمان، یک ائتلاف و جبهه است و افراد و گروه‌های مختلف در آن حضور دارند. حتی در اوایل تشکیل، فداییان اسلام نیز با آن موتلف بودند و در مراسم اعتراض و تحصن در کاخ، نیروهای فداییان نیز حضور داشتند. مصدق هم از لحاظ شخصیتی اهل این کارها نیود و در همان زمان هم اعلام کرد که من دو هدف بیشتر ندارم، ملی شدن نفت و انتخابات. او نمی‌خواست تشکیلاتی داشته باشد تا قدرتی را کسب کند و آن را حفظ کند. وقتی فداییان اسلام به مصدق اعتراض کردند که اسلام را اجرا کن، گفت من همان دو هدف را دارم، بعد از اینکه این دو کار را اجرا کردم، کنار می‌روم و شما اسلام را پیاده کنید. در مورد دیگر، وقتی مصدق به سازمان ملل مراجعه می‌کند تا از حقوق ایران در شورای امنیت دفاع کند، نیروهایی از جبهه ملی همراه او هستند اما دکتر غلامحسین مصدق، فرزند ایشان بیان می‌کند که فقط سه چهار نفر از جمله اللهیار صالح، سنجابی و حسیبی، مشاور واقعی مصدق در این سفر هستند. توجه کنیم که در این سفر، محمد نمازی از هیئت ایرانی دعوت می‌کند که در این سفر در منزل او سکنا گزینند اما مصدق رد می‌کند ولی در همین حال شاهدیم بقیه هیئت همراه ناهار و شام را در منزل او می‌گذرانند و بقیه روز را به گشت و گذار در شهر مشغول هستند. مصدق اینها را حول ملی کردن متحد کرده بود.

*** مصدق هم نتوانست این اتحاد را حفظ کند و حتی در همین ملی شدن شاهدیم که نارضایتی در داخل جبهه نسبت به مذاکرات وجود دارد. بعضی از حل و فصل سریع قضیه دفاع می‌کنند اما مصدق نمی‌تواند این خواسته را پیش ببرد و نهایتا هم شاهدیم که مصدق در بن‌بست گیر می‌افتد که توان پیش بردن مذاکره را دارد، نه می‌تواند از دولت خارج شود و به عنوان اپوزیسیون دولت در مجلس بر ادامه مذاکرات نظارت کند.

او از ابتدا هم گیر افتاده بود. مصدق با شرکت نفت درگیر بود که قبل‌تر حکومت ایران را در اختیار داشت. حتی شاه در ماموریت برای وطنم نیز می‌گوید که پیشتر از ملی شدن به این شرکت اعتراض می‌کند که ما سهمی از نفت نداریم و از کشورهای دیگر صادرکننده نفت، درصد کمتری از نفت می‌گیریم. اما طرف مقابل به این حرف‌های شاه هم توجه نداشت. میزان درآمد ایران از نفت در تمام آن سالها 105 میلیون لیره بود در حالی که بریتانیا 175 میلیون لیره از این شرکت مالیات گرفته است. بعلاوه بر اینکه این شرکت، از همین منابع برای توسعه شرکت در خارج از کشور و در دیگر کشورها نیز هزینه کرده بود. شرکت در امور کشور دخالت می‌کرد و دولت‌ها باید با او هماهنگ می‌بودند و این شرکت نفت بود که نماینده و دولت را تعیین می‌کرد. کاری که مصدق کرد این اتحاد حول ملی شدن نفت بود و حتی روحانیت را به میدان آورد. آقای خوانساری، حجت و صدر فتوا دادند. او مردم را وارد بازی کرد. او توانست در لاهه موفق شود و رای بگیرد. اما بله در جبهه مشکلاتی هم داشت. بقایی عضو جبهه بود و سخنران قهاری بود اما بعدها اسنادی به دست آمد که از 1330 با انگلیس کار می‌کرده است. آمریکایی‌ها به انگلیسی‌ها مراجعه می‌کنند تا رابطی با کاشانی پیدا کنند و بقایی معرفی می‌شود. همین آدم در قضیه قتل افشارطوس که چشم پلیسی و امنیتی دولت مصدق است نقش ایفا می‌کند. هرچند مصدق از لحاظ شخصیتی و اخلاقی او را شناخته بود و با او اختلاف پیدا کرده بود اما از لحاظ سیاسی بعدها این اسناد منتشر شد.

***حزب ایران هم که نزدیکترین یاران دکتر مصدق بودند هم نتوانستند عضوگیری کنند. این حزب هم بیشتر نخبگانی است و بر خلاف صحبت مصدق درباره مردم، نتوانست عضوگیری گسترده داشته باشد.

از این جهت کم‌کاری صورت گرفت و تشکیلات جدی گرفته نشد و همین امر هم در کودتا موثر بود. مصدق از لحاظ شخصیتی تشکیلاتی نبود و این برخلاف نخشب بود. مصدق ولی از لحاظ شخصی، یک فرد ملی بود که در دولت‌های مختلف به او پیشنهاد وزارت می‌شود ولی دانش آن را نداشت که حزب ایجاد کند. علاوه براینکه در یک سال و نیم دولتمداری هم فرصت راه‌اندازی یک حزب وجود ندارد.

***این ویژگی که بیان می‌کنید در قوام هم هست که در دولت‌های مختلف بر اساس توانمندی‌ش مورد مشورت قرار می‌گرفته است اما او سریعا تشکیلات حزب دموکرات را ایجاد می‌کندو گسترش می‌دهد. به نظر این ویژگی‌های شخصیتی مصدق توجیه مناسبی برای فراموش کردن نقش تشکیلات نیست.

مقایسه خوبی است اما یک تفاوت وجود دارد. قوام دنبال قدرت بود.

*** مگر سیاستمدار دنبال قدرت نیست؟

چرا ولی فقط به دنبال قدرت نیست.

***حتی اگر مصدق به دنبال مردم هم بود باید تشکیلاتش را بر مبنای مردم پایه‌گذاری می‌کرد.

قوام حزب هم که تشکیل می‌دهد از همه جور فردی دعوت می‌کند که با او همراه شوند و بعضی از همین افراد بعدا از در مخالفت با او در می‌آیند. قوام به دنبال بازی کردن با افراد بود اما مصدق به دنبال قدرت نیست و به همین خاطر هم قدرت را به راحتی از دست می‌دهد. در 25 مرداد هم مصدق در ابتدا فرمان را می‌پذیرد و مصاحبه‌ای با رادیو می‌کند که بله چنین شد و من هم دولت را تحویل می‌دهم اما این فاطمی است که جلوی این اتفاق را می‌گیرد و اجازه انتشار مصاحبه را نمی‌دهد و مصدق را هم مجاب می‌کند که شاه حق عزل نخست‌وزیر را ندارد و مردم چه می‌شوند. مصدق یک شخصصیت ملی است و دلش برای مردم و کشور می‌سوزد.

*** مصدق در قضیه نفت هم به خاطر اینکه ملی بماند، نتوانست با مردم واقع‌بینانه صحبت کند و از ترس شکسته شدن این تصویر که از مصدق ساخته شده بود که او می‌ایستد، مجبور شد شکست مذاکرات را بپذیرد.

نه اینگونه نیست. او خیلی از موارد را پذیرفت اما فقط بر اصل ملی شدن تاکید داشت. اما آمریکایی‌ها این را نپذیرفتند. البته اول کار این موضوع را به رسمیت شناختند و مک‌گی این موضوع را پذیرفت اما انگلیسی‌ها آن را به هم زدند. مصدق اصلا دگم و ایدئولوژیک برخورد نکرد و این حرف را هم بعدها بقایی مطرح کرد. این‌ها کودتا را از همان زمان قتل افشارطوس ساماندهی کردند و دلیل قتل هم این بوده است که سازمان افسران ملی شناسایی شود. آن موضوعی که در مورد تشکیلات گفتید، شاید اینجا به فکر افتاده بودند.

***این سازمان افسران چند نفر بودند؟

نمی‌دانیم اما همین آقای سرهنگ غلامرضا نجاتی یکی از افسران ملی بوده است.

****به موضوع خوبی رسیدیم. از ابتدای مصاحبه هم تلاش کردم که با نفت شروع نکنیم و از دستاوردهای دیگر آن دولت شروع کنیم اما هر کاری می‌کنیم آن دوره به نفت ختم می‌شود و این موضوع هم به شخص مصدق پیوند می‌خورد. سوال من این است که چرا نسل ما از یاران مصدق فقط فاطمی را می‎شناسد که آن هم احتمالا به خاطر شهادت ایشان و خیابانی است که به یاد ایشان نامگذاری شده است و دیگر یاران مصدق و فعالیت‌های آن دوره را نمی‌شناسیم؟

سوال خوبی است. من هم زمانی است که به این سوال رسیده‌ام و البته موضوع فقط به مصدق هم محدود نیست. وقتی در مورد ایرادها و دستاوردهای رضاشاه صحبت می‌کنیم هم همین است. وگرنه یک سرباز بی‌سواد مگر از فرهنگ و دانشگاه و غیره چه می‌داند. مشکل ما این است که تاریخ را فردی بررسی می‌کنیم و توجه نمی‌کنیم که جامعه و محیط چه نقشی داشته است. ما نسبت به نقش مهندس حسیبی توجه نمی‌کنیم یا اصلا از صالح چیزی نمی‌گوییم و فقط به فاطمی توجه داریم که اعدام شده است. تفکر ما قهرمان‌پروری شده است و الآن هم به همین وضع گرفتاریم.

***در مورد پایان زندگی مرحوم مصدق هم کم شنیده‌ایم و واکنشی از جامعه نداریم. در این مورد هم توضیح می‌دهید.

مرگ ایشان در انزوا و غربت اتفاق می‌افتد. برای دیدار با ایشان باید مجوز گرفته می‌شد. در مورد بیماری ایشان هم شخصیت ملی ایشان را شاهدیم که حاضر نمی‌شود برای درمان به خارج از کشور مراجعه کند یا پزشکی برای درمان او از خارج از کشور احضار شود و به پسرش، غلامحسین تندی می‌کند که پس شما چه درسی خواندید؟ پس از فوت هم اجازه داده نمی‌شود که خبر این اتفاق منتشر شود و فقط چند نفر مثل مرحوم دکتر سحابی حضور پیدا می‌کنند که در کفن و دفن حضور دارند. بعد هم که خبر به جامعه می‌ررسد به خاطر شرایط اختناق سال 46 واکنشی وجود ندارد و همین غربت فوت است به اسطوره شدن شخصیت مصدق ختم می‌شود.


این مطلب در شماره 805 و 806 روزنامه شریف منتشر شد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی