شکستن انحصار در عرصهی عمومی قدرت
بازگشت به خیابان
دولتها تنها صاحبان مشروع اِعمال انحصاری بعضی امور هستند. خشونت (در قالب زندان، کار اجباری، اعدام و ... به شرط انشای حکم در دادگاه)، اجبار طرف مقابل به پرداخت پول (در قالب مالیات) از این دسته است. اما دولتها و سیاستمداران به حذف گروههای حاشیهای در سیاست و انحصاری کردن امر سیاسی نیز علاقهمند هستند. انحصاری شدن تصمیمگیری درباره اعمال قدرت به سیاسیون سبب به کرسی نشستن خواستههای گروههای ذینفع حاضر در قدرت و سیاست میشود. قدرتمندانی که توان لابی و مذاکره در راهروهای وزارتخانهها، شوراهای عالی و مجلس را دارند، به نام مصلحت، قانون، شرع و حتی حق خواستهی خود را به کرسی مینشانند و در مقابل، بازماندگان از این راهروها که دسترسی به رسانهها دارند، به همان دلایل و نامها در روزنامه، توییتر و غیره طوفان به پا میکنند اما آنان که نه از توان لابی برخوردارند و نه به رسانه دسترسی دارند (زیرا منطق رسانه نیز بازتولید مناسبات قدرت است)، از عرصهی سیاست حذف میشوند. اینچنین است که سیاست در این معنا و روش به حذف حاشیهنشینها و بزرگ جلوه کردن مطالبات هستهی اصلی قدرت منجر میشود.
دموکراسی مبتنی بر این ایده است که افراد به خودی خود ارزش دارند و در فراگیرترین وضعیت دموکراسی است که به «هر انسان، یک رای» رسیدهایم (در مقابل دموکراسیهای غیرفراگیر هر مرد یا مالک یک رای) و از همین فرصت است که محذوفین عرصهی سیاست در انتخابات اتفاقی را رقم میزنند که با مشاهدات ما در رسانهها سازگار نیست.
تنها محل دیگر همآوردی برابر گروههای ذینفع که هرکس به تعداد اعضایش سخن میگوید خیابان است. خیابان، عرصهی عمومی کنش سیاسی است، همان جایی که مشتهای گره کرده، شعارهای زندهباد و مردهباد و حتی خنده و گریه معنای سیاسی مییابند و هر کنشگری خود میتواند تولیدگر معنای سیاسی باشد. اقلیت مطرود که بلندگویی ندارد، در اینجاست که از حیثیت وجودی خود دفاع میکند و امکان مییابد تا قدرت را نقد کند. دیگر کسی تاسف نمیخورد که «حیف من مثل این بلد نیستم حرف بزنم، زود جوش میارم» بلکه حضورش پیغام دارد.
این به چالش کشیدن سیاست متعارف است که حاکمان را به محدود کردن حضور در خیابان کشانده است. در حالی که اصل ۲۷ راهپیمایی را به عنوان یک حق قانونی پذیرفته است، در طول زمان محدود میشود. همزمان با این روند است که حتی راهپیماییهای سالانه نیز محدود به دستاندرکاران حکومتی میشود. در راهپیمایی سالگرد تسخیر سفارت آمریکا، فرصتی وجود داشت که از عملکرد اقتصادی دولت انتقاد شود اما در دهه هفتاد، مدیریت راهپیمایی ۱۳ آبان از دست دانشجویان تحکیم وحدت خارج میشود و به سازمان تبلیغات به ریاست احمد جنتی واگذار میشود. در راهپیمایی قدس تنها یک ایدهی مقاومت مشروع جلوه میکند و تنها عکس چند چهره باید در دست حاضران وجود خواهد داشت. راهپیمایی ۲۲ بهمن، به کارناوال و جشن خیابانیِ تهی از سیاست تبدیل میشود. نمود این اتفاق در شعارهای مردم در این راهپیماییها است که از بلندگو بیان و توسط جمعیت تکرار میشود و منتقدان نیز به دلیل شنیده نشدن صدایشان، ترجیح میدهند از تقویت سیاست تحمیلی فرار کنند و از یکسانسازی سیاسی فاصله بگیرند. حضور مشترک و همزمان صدای قدرت و صدای دیگری در عرصهی عمومی امری است که به مرور کمرنگ شده است و مگر در معدود اتفاقاتی مشاهده نمیشود. در سال گذشته در مراسم تشییع هاشمی رفسنجانی هر دو گروه حضور داشتند اما در تمامی راهپیماییهای این سالها این امر کمتر و کمرنگتر شده است.
شنیده نشدن حرفهای مختلف به از بین رفتن آن صداها منجر نمیشود بلکه همچون پاک کردن صورت مساله است. این چنین است که باید خیابان را به عنوان بخش واقعی عرصهی عمومی و امکان شنیده شدن صداهای مختلف تقویت کرد تا قدرت حقیقی به مردم بازگرد.
*منشره در خبرنامه انجمن اسلامی دانشجویان، 30 بهمن 1396، شماره 166