خورشید

شکستن انحصار در عرصه‌ی عمومی قدرت


بازگشت به خیابان


دولت‌ها تنها صاحبان مشروع اِعمال انحصاری بعضی امور هستند. خشونت (در قالب زندان، کار اجباری، اعدام و ... به شرط انشای حکم در دادگاه)، اجبار طرف مقابل به پرداخت پول (در قالب مالیات) از این دسته است. اما دولت‌ها و سیاستمداران به حذف گروه‌های حاشیه‌ای در سیاست و انحصاری کردن امر سیاسی نیز علاقه‌مند هستند. انحصاری شدن تصمیم‌گیری درباره اعمال قدرت به سیاسیون سبب به کرسی نشستن خواسته‌های گروه‌های ذی‌نفع حاضر در قدرت و سیاست می‌شود. قدرتمندانی که توان لابی و مذاکره در راهروهای وزارتخانه‌ها، شوراهای عالی و مجلس را دارند، به نام مصلحت، قانون، شرع و حتی حق خواسته‌ی خود را به کرسی می‌نشانند و در مقابل، بازماندگان از این راهروها که دسترسی به رسانه‌ها دارند، به همان دلایل و نام‌ها در روزنامه، توییتر و غیره طوفان به پا می‌کنند اما آنان که نه از توان لابی برخوردارند و نه به رسانه دسترسی دارند (زیرا منطق رسانه نیز بازتولید مناسبات قدرت است)، از عرصه‌ی سیاست حذف می‌شوند. اینچنین است که سیاست در این معنا و روش به حذف حاشیه‌نشین‌ها و بزرگ جلوه کردن مطالبات هسته‌ی اصلی قدرت منجر می‌شود.

دموکراسی مبتنی بر این ایده است که افراد به خودی خود ارزش دارند و در فراگیرترین وضعیت دموکراسی است که به «هر انسان، یک رای» رسیده‌ایم (در مقابل دموکراسی‌های غیرفراگیر هر مرد یا مالک یک رای) و از همین فرصت است که محذوفین عرصه‌ی سیاست در انتخابات اتفاقی را رقم می‌زنند که با مشاهدات ما در رسانه‌ها سازگار نیست.

تنها محل دیگر همآوردی برابر گروه‌های ذی‌نفع که هرکس به تعداد اعضایش سخن می‌گوید خیابان است. خیابان، عرصه‌ی عمومی کنش سیاسی است، همان جایی که مشت‌های گره کرده، شعارهای زنده‌باد و مرده‌باد و حتی خنده و گریه معنای سیاسی می‌یابند و هر کنشگری خود می‌تواند تولیدگر معنای سیاسی باشد. اقلیت مطرود که بلندگویی ندارد، در اینجاست که از حیثیت وجودی خود دفاع می‌کند و امکان می‌یابد تا قدرت را نقد کند. دیگر کسی تاسف نمی‌خورد که «حیف من مثل این بلد نیستم حرف بزنم، زود جوش میارم» بلکه حضورش پیغام دارد.

این به چالش کشیدن سیاست متعارف است که حاکمان را به محدود کردن حضور در خیابان کشانده است. در حالی که اصل ۲۷ راهپیمایی را به عنوان یک حق قانونی پذیرفته است، در طول زمان محدود می‌شود. همزمان با این روند است که حتی راهپیمایی‌های سالانه نیز محدود به دست‌اندرکاران حکومتی می‌شود. در راهپیمایی سالگرد تسخیر سفارت آمریکا، فرصتی وجود داشت که از عملکرد اقتصادی دولت انتقاد شود اما در دهه هفتاد، مدیریت راهپیمایی ۱۳ آبان از دست دانشجویان تحکیم وحدت خارج می‌شود و به سازمان تبلیغات به ریاست احمد جنتی واگذار می‌شود. در راهپیمایی قدس تنها یک ایده‌ی مقاومت مشروع جلوه می‌کند و تنها عکس چند چهره باید در دست حاضران وجود خواهد داشت. راهپیمایی ۲۲ بهمن، به کارناوال و جشن خیابانیِ تهی از سیاست تبدیل می‌شود. نمود این اتفاق در شعارهای مردم در این راهپیمایی‌ها است که از بلندگو بیان و توسط جمعیت تکرار می‌شود و منتقدان نیز به دلیل شنیده نشدن صدایشان، ترجیح می‌دهند از تقویت سیاست تحمیلی فرار کنند و از یکسان‌سازی سیاسی فاصله بگیرند. حضور مشترک و همزمان صدای قدرت و صدای دیگری در عرصه‌ی عمومی امری است که به مرور کمرنگ شده است و مگر در معدود اتفاقاتی مشاهده نمی‌شود. در سال گذشته در مراسم تشییع هاشمی رفسنجانی هر دو گروه حضور داشتند اما در تمامی راهپیمایی‌های این سال‌ها این امر کمتر و کمرنگ‌تر شده است.

شنیده نشدن حرف‌های مختلف به از بین رفتن آن صداها منجر نمی‌شود بلکه همچون پاک کردن صورت مساله است. این چنین است که باید خیابان را به عنوان بخش واقعی عرصه‌ی عمومی و امکان شنیده شدن صداهای مختلف تقویت کرد تا قدرت حقیقی به مردم بازگرد.


*منشره در خبرنامه انجمن اسلامی دانشجویان، 30 بهمن 1396، شماره 166

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۰۸
محمد

جنبش دانشجویی، واژه ای که زیاد آن را شنیده‌ایم. اما به واقع جنبش دانشجویی چه ماهیتی دارد؟ آشکارا جنبش دانشجویی، واقعه ای مرتبط به دانشگاه و دانشجوست، اما آیا هر فعالیت دانشجویی، جنبش دانشجویی نامیده می‌شود؟ آیا جنبش دانشجویی مانند سایر جنبش‌های اجتماعی است؟ اساسا چارچوبی هست که بتوان با برآورده‌کردن آن، یک جنبش دانشجویی را ایجاد کرد؟ می‌توان این چارچوب را تاثیر دانشجو بر اجتماع دانست، اما چگونه تاثیری مدنظر است؟ کدام جزء جامعه مورد تاثیر قرار می‌گیرد؟ از این‌ها گذشته، آیا این مفهوم تئوریک، هرگز به خود رنگ موجودیت را دیده است؟

برای فهم بهتر موضوع با چهار نفر از دانشجویان فعال سیاسی دانشگاه گفت و گو می کنیم. هر کدام از عزیزان، نماینده‌ی یکی از تشکل‌های دانشگاه و بسیج هستند. آقای طاهری عضو جامعه‌ِ‌ی اسلامی، آقای محمدیان عضو بسیج، آقای ملانوری عضو انجمن اسلامی دانشجویان و آقای نورمحمدی نیز عضو انجمن اسلامی مستقل.

نورمحمدی: اگر یک حرکت واقعی و جدی در جامعه افتاده باشد، مثل انقلاب‌ها، چیزی که انگار فهم مردم مخالفت میکند با وضع موجود، اگر در این بخش کارگران باشند که جامعه را روشن کرده باشند، مثل هدهد در سفر به سمت سیمرغ که نقش هدایت کننده و مرشد را دارد، این میشود جنبش کارگری؛ اگر این دانشجوها باشند که جامعه را روشن کرده باشند، این میشود جنبش دانشجویی.

مجری: پس شما جنبش رو یک حرکت عمیق و تغییرات و اصلاحات عمیق در جامعه میدونید؟

نورمحمدی: بله. البته باید توضیح بیشتر بدهم که منظور من در لابراتوار نشستن و تئوری پردازی نیست.

محمدیان: بنظر من جنبش دانشجویی، همانطور که از اسمش برمی‌آید، حرکت اجتماعی جمعی از دانشجویان دغدغه‌مند برای ایفای یک نقش بزرگ میدانم. که این نقش بزرگ به نظر من دو بخش را شامل میشود که یکی اصلاح حرکت پیش‌رونده حق مثل اجرای عدالت، آزادی خواهی، پیشرفت و این آرمان‌ها ، و دومی هم حمایت و تقویت این‌ها است. یعنی گاهی ممکن است کارش مقابله با انحرافی باشد، گاه نقصی پیش بیاید چه در حکومت، چه در دانشگاه، که آن کارکرد لازم را نداشته باشد؛ این موقع باید جنبش دانشجویی بیاد و تا جایی که میتواند آن نقص را برطرف بکند. در تاریخ هم ما از ملی شدن صنعت نفت، مبارزات دانشجویی بسیار موثری را شاهد بودیم. از خود ملی‌شدن صنعت نفت که دانشجویان مومنی مثل شهید چمران، مبارزه‌کردند، چه بعد از آن در جریان انقلاب‌اسلامی، در جریان دعواهای ایدئولوژیک اوایل دهه شصت، ماجرای سفارت آمریکا و همینطور ادامه داشته در سالیان بعد. مثلا در بحث اصلاح، گاهی آرمان‌هایی مثل عدالت‌خواهی کم‌رنگ شده بود، یا مواردی که غیراولویت‌دار بود، مسائل اصلی کشور به حساب می‌آمدند، جنبش دانشجویی جهت را عوض کرد. مثال واضحش سال 81 بود. تاسیس جنبش عدالت‌خواه که یک تشکل بود و کلا جنبش دانشجویی، تا چند سال بعد از آن، خیلی از شعارهای عدالت‌خواهانه را در جامعه مطرح‌کرد و تونست به شدت در جامعه موثر باشه.

جنبش دانشجویی در عرصه سیاسی اجتماعی، گاهی کارش، گفتمانی است. مثل همین مطالبه‌گری، مثل همین عدالت‌خواهی و دنبال پاسخگو‌ کردن مسئولین. گاهی هم خودش آستین بالا میزند می‌آید وسط. یعنی دیگر محدود به گفتمان نمیشود، به خودی خود اقدام می‌کند برای برطرف کردن یک نقص. مثالش هم همین حرکت‌های جهادی که از دهه شصت شروع شده است. به این شکل که یک نقص را میبیند خودش را متشکل میکند و سعی میکند آن محرومیت را به اندازه‌ی توانش برطرف کند. این را هم من جزئی از جنبش دانشجویی میدانم.

 

مجری: پس شما جنبش دانشجویی رو قوه‌ی عمل دانشجو بر جامعه میدانید که گاهی تقویت میکند روندی را در جامعه و گاهی اگر انحرافی باشد، سعی میکند آن را برطرف کند.

ملانوری: جنبش دانشجویی یک حرکت در جهت مطالبات دانشجویی است. این نکته مهمی است. چون ما جنبش‌های مختلفی در جامعه داریم که مطالبات دیگری دارد. جنبش‌های طبقاتی داریم، جنبش زنان داریم و جنبش‌های مدنی مختلف که مطالبات مختلفی را دارند. اما جنبش دانشجویی ویژگی‌هایی دارد که آن را از سایر این جنبش‌ها متمایز میکند. جنبش دانشجویی جنس مطالباتش دانشجویی است. هر مطالبه‌ای که در بدنه‌ی دانشجویی باشد، میشود مطالبات جنبش دانشجویی. مثلا در دهه بیست، جنبش دانشجویی مطالبات چپ گرایانه دارد. چون بدنه دانشجویی چپ‌گراتر است. به مرور مطالبات ملی و مذهبی به آن اضافه میشود و همین‌طور پیش می‌رود و این میشود جنبش دانشجویی. مطالبات این جنبش بر اساس چیزهایی که حس میکند به آن‌ها نیاز است، تغییر میکند. گاهی میشود آزادی‌های فردی، گاه آزادی‌های اجتماعی و بعضی اوقات عدالت‌ اجتماعی و به همین شکل.

مجری: پس شما جنبش دانشجویی را بازوی دریافت مطالبات دانشجویان میدانید؟

ملانوری: دریافت و پیش‌برد. کار جنبش دانشجویی محدود به شعار دادن و داد‌زدن نمی‌شود. در جهت پیشبرد مطالباتش هم سنگر به سنگر تلاش میکند.

طاهری: من تشکر میکنم از انجمن اسلامی برای برگزاری این میزگرد!  امیدوارم چه در قالب شفاهی چه کتبی این برنامه‌ها با حضور تشکل‌های مختلف، ادامه داشته باشه.

خب دوستان نکاتی را بیان کردند که درست هم بود. اما حرفی که من میخواهم بزنم، بیشتر ناظر بر لفظ دوم جنبش دانشجویی است، که یعنی کلمه دانشجو. یک جمله معروف از شهید بهشتی وجود دارد که میگوید: "دانشجو موذن جامعه‌ است و اگر خواب بماند، نماز امّت قضا می‌شود". آن‌چه که از نظر من رسالت اصلی یک جنبش، جمع، تشکل یا کانون دانشجویی می‌باشد، الان در مرحله اول این است که خود دانشجو را از خواب بیدار کنند. یعنی متاسفانه الان به دلایلی که خودش جای بررسی دارد، دانشگاه امروز دانشگاه زنده و پویایی نیست و متاسفانه در حال حاضر دانشجویان دانشجوی ده سال پیش بیست سال پیش و قبل از انقلاب نیستند. الان دانشجوها خودشان خواب هستند و باز متاسفانه اندک دانشجویانی که خودشان فعالیتی دارند در یک جنبش دانشجویی، فعالیت‌هایشان گاه ناظر به خارج از دانشگاه است و نسبت به بدنه دانشجویی غفلت میکنند. بعد از مدتی میبینیم که از آن بدنه دانشجویی جدا میشنوند. پس از چندی دیگر مطالباتشان، مطالبات توده‌‌ دانشجویان نیست. لذا اگر بخواهم تعریفی از جنبش دانشجویی ارائه بدهم؛ عملیاتی است که هدف آن باید این باشد که در گام اول بیاید و به خود فضای دانشگاه، پویایی و زندگی بدهد و دانشجویان را که بعضا دچار رخوت هستند، از آن رخوت خارج کند.

مجری: پس از دیدگاه شما جنبش دانشجویی موظف به بیدار کردن خود دانشجوهاست؟

طاهری: در شرایط فعلی به‌ نظرم بله باید بیاید و به جای این‌که به خارج از فضا و چارچوب نگاه کند، یک بار بیاید و درون چارچوب خودش را نگاه کند. معتقدم الان زمان آن رسیده است که بعد از این همه تجربه، بعد از تجربه‌ی انقلاب و دهه‌های بعد، جنبش‌های دانشجویی بیایند و به بدنه‌ی خودشان که دانشجویان هستند، نگاهی داشته باشند.

ملانوری: بنظر من اینکه میفرمایید دانشگاه باید بیدار شود، به نظر من بیدار است ولی خودش سکوت را انتخاب کرده است و این انتخاب را هم به‌خاطر شرایطی که در آن قرارگرفته انجام داده است. این همان دانشجویی است که ده سال، بیست‌ سال پیش، یک جنبش سیاسی و اجتماعی راه‌انداخته، ولی الان تصمیم گرفته ساکت باشد. نه اینکه خواب باشد و انتخابی است که به‌خاطر شرایطی است که وجود دارد، وضعیت اقتصادی، وضعیت امنیتی و سیاسی دانشگاه.

محمدیان:  پس بنظر شما جنبش دانشجویی الان در یک موضع ضعیف‌تری نسبت به دهه های گذشته قرار دارد، اما این موضع ضعیف‌تر انتخابی است و خودش مقصر است و نه بیرونی‌ها.

ملانوری: مقصر بودن را من نمیتوانم مشخص کنم ولی نهادهای بیرونی موثراند.

محمدیان: این یعنی انفعال به عقیده‌ی من. اینکه ده تا پارامتر بیرونی کاری میکنند که شما نتوانی تعیین کننده باشی، شما هم میگویی تعیین کننده نبودن را من انتخاب کردم. این بنظر من انفعال است. یعنی جنبش دانشجویی این انتخاب را کرده است.

ملانوری: من حرف آخرم را اول بزنم. جنبش دانشجویی از نظر من مرده است. ما جنبش دانشجویی نداریم.

محمدیان: من موضع دیگری که دارم، اینکه دانشجو خودش تقصیری ندارد و مثل یک فرمانده که گاه تصمیم میگیرد عقب‌نشینی کند، خودش این تصمیم را گرفته را، من قبول ندارم. بنظر من اگر به قول شما جنبش دانشجویی تمام شده، دانشجو هم تقصیر دارد. قبلا هم به‌هرحال دانشجویان با دولت امنیتی طاغوت مواجه بودند و مبارزه می‌کردند، که حالا میگویید فضای امنیتی، ولی بالاخره یک جا خط‌شکنی صورت گرفته‌است. بنظر من امروز مجموع تمایل جنبش دانشجویی به آن حرکت حق و آزادی و عدالت‌خواه، نسبت به برهه‌های دیگری از جنبش دانشجویی، کمتر است. این یک انتخاب هوشمندانه نیست، بلکه یک انفعال است. این هم که می‌گویید تشکل‌ها باید نماینده رخوت محیط و بدنه دانشگاه باشند را هم من قبول ندارم.

ملانوری: من این را نگفتم. من گفتم جنبش دانشجویی نماینده مطالبات است. ما الان تشکل‌های دانشجویی داریم، بدنه دانشجویی داریم و اصلا جنبش دانشجویی نداریم. من رک بگویم که توانایی ما امروز در پیگیری مطالبات دانشجویی کم است. چه انجمن اسلامی، چه بقیه تشکل‌ها.

زمانی بود که دانشجوی دهه چهل، آگاه‌ترین فرد بود. کتاب میخواند، فرصت کار تشکیلاتی داشت. امروز اما اینطوری نیست. رسانه‌های اجتماعی الان جای ما را پر کرده‌اند. روزی اگر قرار بود خبری از تهران سایر نقاط کشور برسد، مثلا در سال 76، دانشجویان بودند که حامل این پیام بودند. ولی امروز هر پیامی به سرعت به شهرستان میرسد و با سرعت خیلی بیشتر از شهرستان به تهران میاد. دیگر دانشجو آن مزیت منبع دانایی را از دست داده است. این شاید خوب باشد چون الان جامعه‌ای داریم که میشود گفت متوسط سطح تحصیلات بیشتر از دیپلم است. زمانی چندهزار دانشجو داشتیم، خب آن چندهزار نفر نخبه‌های ما بودند. امروز اما نیستند. امروز اگر دو میلیون دانشجو داریم، به لطف دانشگاه آزاد و پیام‌نور و این‌ها، دیگر دانشجو نمیتواند ادعا کند منبع دانایی است. اگر امروز تو به عنوان یک دانشجو از طریق اینترنت تغذیه میشوی، پدر و مادر تو نیز از همان منبع استفاده میکنند. این شاید خوب باشد، شاید بد. من نمیتوانم خوب و بدش را تشخیص بدهم اما میدانم که فوایدی دارد.

نورمحمدی: اینکه جنبش دانشجویی نماینده مطالبات دانشجوهاست بنظر من حرف درستی نیست. اینکه مثلا یک جنبش کارگری داریم یک جنبش دانشجویی، حرف درستی نیست. چون جنبش کارگری مثلا یک جنبش صنفی است که به دنبال مطالبات صنف کارگر است، یا جنبش زنان به همین شکل. اما تنها گروهی که پتانسیل این را دارد که یک ایده‌ی جهان‌شمول، انسان‌شمول، یا حداقل کشورشمول ارائه بدهد و بتواند کل جامعه را هدایت کند، جنبش دانشجویی است. نه یک صنف که در یک دعوا به دنبال سهم خودش است. چون اولا دانشجو قشری است که وابسته به جایی نیست، مثلا پول نمیگیرد از جایی. حالا وابسته تئوریک و ایدئولوژیک نه. ولی یک آزادگی خاصی در جنبش دانشجویی هست. پس آن افرادی که میتوانند جامعه را آگاه کنند و احتمالا مرشد جامعه باشند، دانشجویان هستند. چون به‌جز آن‌ها ما در شرایط فعلی، چه کسانی را داریم؟ یا باید وصل باشی به جای دیگری، یا باید رسانه خاصی باشی یا تئوریسینی باشی که در لابراتوار شخصی نشسته، کتاب چاپ می‌کنند و اینطور کارها. ولی در بطن جامعه نیستند. دانشجویان اما آن پتانسیل هدایت و آگاه کردن جامعه را دارند. من با این حرف نمی‌خواهم رخوتی ایجاد کنم. اتفاقاً من در موضع امید هستم و این‌که می‌گویم، درست است که ما به معنای واقعی جنبشی که واقعاً دانشجوها به صورت یک تافته‌ی جدابافته‌، جامعه را از مس‍ئله‌ای آگاه کنند و به سمت هدفی حرکت دهند، نداشتیم؛ اما مثال‌هایی از آن را داشتیم. ‌‌تأثیراتی که دانشجو‌ها گذاشتند. ‌‌تأثیرات سیاسی حقیقی؛ نه به معنای دعواهای سیاسی که وجود دارد. بازه‌هایش هم مشخص است.

محمدیان: هنوز حس ‌می‌کنم در تعریف‌ها اختلاف هست. نه این‌که اختلاف نظر باشد. اختلاف فهم است. یعنی من هنوز نفهمیدم تعریف آقای ملانوری از جنبش دانشجویی چیست.

ملانوری : جنبش دانشجویی نه، جنبش دانشجویان.

محمدیان: همان دانشجویان! بنده صریح گفتم که وقتی یک تغییر و اثر بزرگ اجتماعی سیاسی ‌می‌گذارد، ‌می‌توانیم بگوییم جنبش دانشجویان این کار را کرد. این یک جنبش بود. غیر از مثال 1329 یک مثال واضح هم به اسم جریان عدالتخواه از 81 تا 84 دارم. من اعتقاد دارم که این یک جنبش دانشجویان بود و به فضای رسانه‌ای و دولتی وصل نبود. اصلاً خط رسانه‌ای تولید ‌می‌کرد. وقتی که خط رسانه‌‌ای یک سمت دیگر بود، سمت دیگری را به میان آورد و اتفاق سیاسی سال 84 هم کاملاً متأثر از آن حرکت بود. البته همه‌ی دانشجو‌یان هم نبودند. چه بسا که در موارد دیگر هم همه‌ی دانشجو‌یان نبودند.

طاهری: اگر قائل به این باشیم که دانشجو نمی‌تواند ‌تأثیرگذاری داشته‌باشد و هیچ امیدی هم نداشته‌باشیم که اصلاً بهتر است جمع کنیم برویم. زمانی‌که ما در دانشگاه فعالیت ‌می‌کنیم، مطمئناً امید داریم. مگر این‌که خیلی آدم‌های نادانی باشیم که بدون هیچ‌گونه امیدی همین‌طور بخواهیم فعالیت کنیم و از وقت و کار خودمان بزنیم. جنبش دانشجویی الان متأسفانه رویکرد پایین به بالایی خودش را از دست داده‌است. متأسفانه ‌می‌بینیم که دانشگاه و فعالیت‌های دانشجویی کاملاً یک رویکرد بالا به پایین به خودش گرفته‌است. یعنی از طرف نهاد‌های بالادستی به آن تزریق ‌می‌شود و این را هم ‌می‌خواهم بگویم که تقصیر آن بالایی هم نیست. به نظر من تقصیر خود دانشجو است. این ویژگی یک ساختار است که بیاید همه چیز را از بالا به پایین روانه کند. اما دانشجو باید بیاید این را برعکس کند. یعنی باید بتواند بر ساختار‌های بالادستی خودش ‌تأثیر بگذارد. این هم به نظرم زمانی حاصل ‌می‌شود که خود دانشجو و در درجه اول فعال دانشجویی به جای این که چشمش دنبال رسانه‌های خارج از فضای دانشگاه باشد، چشمش دنبال تک‌تک سلایق و عقایدی باشد که در سطح دانشگاه وجود دارد. آقای ملانوری نکته‌ی خوبی را بیان کردند. گفتند که ما ‌می‌بینیم که خیلی‌ها آزاده هستند، که من ‌می‌گویم اکثرشان که چه عرض کنم 99 درصد دانشجوها واقعاً اینطور هستند. اما ‌می‌بینیم که همان 99 درصد متأسفانه ساکت است و هیچ حرفی نمی‌زند. آقای ملانوری گفتند که این را انتخاب کرده‌است. من با این مخالفم که دانشجو سکوت را انتخاب کرده‌است. انتخاب کرده یا مجبور شده که انتخاب کند؟ ‌می‌خواهم این را بگویم که هیچ موقع نمی‌آیند به شما بگویند که آقای دانشجو ما به شما هیچ کاری نداریم و شما بنشین اینجا و از ما انتقاد کن. یا مثلاً شما بیا بنشین آن‌جا یک جریان راه بیانداز. هیچ کس دلش نمی‌خواهد این اتفاق بیافتد. هیچ‌کدام از دولت‌ها نه تنها در ایران که در دنیا نمی‌خواهند یک گروهی جریان‌سازی کند. ‌می‌خواهند خودشان جریان‌ساز باشد. این فقط مختص ایران نیست و اصلاً ویژگی حکومت است. بله مسیر جنبش دانشجویی ممکن است خیلی هم سنگ داشته‌باشد. اما به نظر من دانشجو به دلایلی مثل فضای مجازی، حاکمیت رسانه و ... انگار دغدغه‌های خودش را از دست داده‌است. یعنی دانشجویی که قبلا دغدغه داشته که من باید حتماً فلان کتاب را بخوانم، ‌الان دیگر چنین دغدغه‌‌ای ندارد. من اولین مقصر را خود دانشجو ‌می‌بینم که دغدغه‌هایش را ازدست داده است.

محمدیان: دغدغه برای چه؟ سوال من این است که دغدغه برای چه کاری؟ برای هر کار خوبی یا اثرگذاری اجتماعی؟ چون حس کردم صحبت‌های شما کمی اختلاط بود از ‌تأثیرگذاری اجتماعی و سیاسی و مطالبه از جریان قدرت، ثروت و انحراف آن و ... با این قسمت که مثال کتاب خواندن زده‌شد. هر دو مسئله است. نمی‌گویم هیچ‌کدام مسئله نیست ولی من این‌ها را دو مسئله جداگانه ‌می‌بینم. یعنی حس ‌می‌کنم چنین بر‌می‌آید که یک زمانی کل جامعه دانشجویی کشور نسبت به مسائل سیاسی اجتماعی و مسائل کلان کشور، ‌تأثیرگذار بود اما اکنون سکوت اختیار کرده است. ولی این‌طور نیست. همیشه در هر دوره‌‌ای هم تعدادی که شاید 5 درصد کل دانشجویان آن دوران هستند، فعال ‌می‌شوند و دست به مطالبه‌گری‌های اجتماعی سیاسی ‌می‌زنند. من ‌می‌گویم همان چند درصد را باید با چند درصد حال مقایسه کرد.

ملانوری : ببینید آن زمان آن 10 درصد کار ‌می‌کردند و وقتی روزش ‌می‌رسید بقیه هم ملحق ‌می‌شدند. در 88 ده درصد بچه‌ها به دانشگاه ‌می‌ریختند ولی 80 درصد دانشگاه پشتشان بود. این اتفاق امروز نیفتاده‌است.

طاهری: من هم همین را ‌می‌خواستم بگویم. در مورد کتاب حرفم این بود که الان وقتی دانشجو مطالعه‌‌ای ندارد و خودش نمی‌تواند از خودش حرفی برای گفتن داشته‌باشد، در مورد یک موضوع سیاسی نمی‌تواند تحلیل داشته‌باشد. آن‌گاه به خاطر این کمبود‌های فکری که دارد، مجبور است خودش را به ابزار دیگر وابسته کند.

محمدیان: این به خاطر ضعف شخصی خودش است که خودبه‌خود وابسته به رسانه‌ها ‌می‌شود. حرف درستی است. منتها من راجع به آن مثال چیزی که فهمیدم، یک فضای خیلی ملتهب که در یک دوره‌‌ در کشور به‌وجود آمد، در چند هفته یا چند ماه ابتدایی بعد از انتخابات 88 که یک عده بقیه را رهبری ‌می‌کنند؛ این را نباید تعمیم داد به اتفاقات اجتماعی که در این ده‌ها سال افتاده است. جریان مطالبه‌گری از مسئولین، جریان آزادی خواهی، عدالت خواهی فقط منحصر در یک اتفاق نیست. من با این نکته‌‌ای که (-) ‌می‌فرماید به شدت موافقم که دانشجو‌یان نباید در پازل احزاب و رسانه‌های قدرت قرار بگیرند. چه خودبه‌خود و از روی ضعف تحلیل و چه غیرخودبه‌خود و عامدانه، که پیاده‌نظام احزاب بشوند. اگر ما دیدیم که تشکلی خود را طرفدار یک جناح سیاسی دید اما ضعفی در آن ندید به نظرم پیاده‌نظام احزاب شده است.

نورمحمدی: اگر بخواهیم فهرست کنیم که چه چیزهایی باعث شده است تا جنبش دانشجویی از بین برود. یک سری چیز‌ها خیلی قابل دسترس نیست. مثلاً یکی همان است که آقای ملانوری گفتند. ویژگی‌های دنیای مدرن. رسانه ‌و سبک زندگی ‌تأثیرگذار است. کسی دیگر نمی‌تواند دغدغه‌ی عام داشته باشد. دغدغه‌ها شخصی شده‌اند. یک دلیل دیگر وجود حاکمیت امنیتی است. اگر همه چیز را امنیتی نگاه کنیم، حتی کسانی که دغدغه دارند هم کوتاه ‌می‌آیند. عده‌‌ای واقعاً دغدغه‌ی سیاسی اجتماعی دارند اما آن قدر هزینه‌ها بالا رفته است که مایل نیستند این کار را انجام دهند. آن مثالی که به درستی آقای شهباززاده زد که اگر مردم 22 بهمن بیرون بیایند ‌می‌شوند مردم آگاه و بابصیرت. اما اگر 25 بهمن به خاطر دغدغه‌ی دیگری بیرون بیایند برخوردها چگونه خواهدبود؟ این هم یک چیز غیرقابل دسترس است. نمی‌توانیم در مورد این صحبت کنیم که چرا حاکمیت امنیتی است.

محمدیان: یعنی باید فشار بیاوریم تا حاکمیت از امنیتی نگاه کردن کوتاه بیاید.

نورمحمدی: اصلاً حوزه حاکمیت را به نظر من باید کوچک‌تر کرد. چرا باید همیشه یک نگاه امنیتی باشد که در همه‌ی موارد نظر بدهد و از بالا بگوید چه چیزی درست است چه چه چیزی نیست؟ اگر به این بصیرت برسی که چرا درست است که بسیار عالی و اگر به این بصیرت نرسی که باید تلاش کنی تا به این بصیرت برسی! من این را دسترس نمی‌بینم که بیاییم فکرکنیم و این را تغییر دهیم. اما کل رویکرد ما ‌می‌تواند این را تعدیل‌کند. یعنی ما خودمان معتقد نباشیم که باید این‌گونه باشیم و به آزادی خودمان ایمان داشته باشیم. یک مثال دیگر که درگیرش هستیم، دانشگاه اقتصادی است. حتی تشکل‌های دانشجویی ما هم درگیر تفکری شده‌اند که همه چیز را محصور در اقتصاد ‌می‌داند. در واقع سیاست‌زدایی شده‌است. این مسئله به همه چیز تعمیم پیدا ‌می‌کند و فضا هم خیلی خوب است برای این مسئله.

مجری : پس از نظر شما جنبش دانشجویی، فرزند تشکل دانشجویی است؟ یعنی برای رخ‌دادن یک جنبش دانشجویی نیازمند یک تشکل دانشجویی هستیم؟ دانشجو سوای هر گونه تشکل نمی‌تواند یک جنبش راه بیاندازد؟

نورمحمدی: از بابت این‌که قدرت تشکل بیشتر است ‌می‌گویم، نه از بابت این که تشکل را همه چیز ‌می‌بینم. اما تشکل این ظرفیت را دارد که فهم مشترک ایجاد کند و اراده‌ها را یکی کند. نه این‌که نظم و دیسیپلینی باشد که همه را یکپارچه کند. ولی ‌می‌تواند ارزش‌ها را تغییر دهد.

مجری : از طرفی دانشجویان را چند دسته ‌می‌کند. یعنی آن قوای عمل را به چند دسته تقسیم ‌می‌کند. ممکن است دغدغه‌ی یک عده‌ی دیگر دغدغه‌ی عده‌ی دیگر نباشد؟

نورمحمدی: این‌که به تشکل‌ها رسمیت زیادی ببخشیم، باعث ‌می‌شود چند دستگی ایجاد بشود؟ من توضیح دادم که اولین کاری که باید انجام دهیم، این است که فهم‌های عام‌تری را ایجاد کنیم. مثلاً گفتگوی تشکل‌ها خودش احتمالاً یک جنبش باشد که بتوانیم راه بیاندازیم. این مشکلی ندارد که تشکل‌های مختلفی باشند و نظرات مختلفی داشته‌باشند. مشکل این است که امکان گفتگو از آن‌ها صلب شده‌باشد و به نظرم تا الان امکان گفتگو صلب شده‌بود.

ملانوری: جامعه نیاز به یک موتور محرک دارد که بتواند سمت و سوی این حرکت را مشخص کند، همراه کند و بعد پیش ببرد. این که بتوانی یک فضایی داشته باشی حتی غیررسمی. زمانی که انجمن‌ها بسته هستند، ما تشکل نداریم؟ تشکل غیررسمی داریم. آیا دوستانمان که متأسفانه منع شدند از داشتن تشکیلات، حرکت تشکیلاتی نمی‌کنند؟ همه‌ی این‌ها یعنی نیاز داریم به تشکیلات. شما هیچ حرکتی نمی‌توانید بکنید مگر با تشکیلات. وقتی این تشکیلات بخواهد جنبش دانشجویی باشد، باید فضاهای مختلف دانشجویی را در خودش بیاورد و بتواند مخرج مشترک بگیرد و آن را به عنوان مطالبه‌ی جنبش دانشجویی پیش ببرد. از این جهت ما به تشکل احتیاج داریم و آن تشکل باید گفتمان فراگیر دانشجویی باشد. خرده گفتمان‌های ایجاد شده را در خودش جای‌دهد و نهایتاً در اتفاقی که لازم است، بتواند یک خروجی گفتمان ایجاد کند که همه‌ی گروه‌های داخلی انجمن و بدنه دانشگاه بپذیرد. اما اگر بیایم قبل از این‌که این گفتمان مشترک را ایجاد کنم شرط بگذارم که این گروه، این ایدئولوژی را دارد، آن گفتمان مشترک نمی‌تواند ایجاد شود.

طاهری: من باید یک رفع ابهام بکنم. به نظر من جنبش دانشجویی نابود نشده، بلکه من احساس ‌می‌کنم که استهاله شده است. یعنی جهت خودش را گم کرده است. یعنی آن 5 درصد یا 10 درصد پیشرو، خود اهدافشان را گم کردند و عرض کردم دانشجو در مرحله‌ی اول خودش مقصر است. وقتی ‌می‌گویم مقصر است یعنی دانشجو حسش را نسبت به اتفاقات اطراف از دست داده است. مثلا 4 و نیم میلیارد تومان خرج یک سردر شده است. اگر همین مبلغ خرج خوابگاه ‌می‌شد خوابگاه از این رو به آن رو ‌می‌شد. اما از طرف دانشجو و پیشروهای دانشجو اعتراض جدی صورت نگرفت.

{آقای طاهری عذرخواهی کرده به دلیل مشغله، جمع را ترک کردند.} مجری: من از سخنان شما برداشت کردم که منش دانشجویی اصلاح‌گر است، یعنی جامعه را از ایرادات پاک می‌کند، پس آیا می‌توان نتیجه‌گیری کرد که جنبش دانشجویی در جایی لازم است که ایرادی باشد؟

محمدیان: هم اصلاح‌گر است، هم تقویت‌کننده برخی مواقع مشکل جامعه در ایرادات نیست، بلکه گاهی با نواقص در جامعه روبه‌رو هستیم، گاهی می‌شود که جزئی از جامعه درست کار نمی‌کنند. جنبش دانشجویی می‌تواند آن نواقص را شناسایی کند و کمبودهای ناشی از نقص آن را تامین کند و جامعه را تقویت کند. جامعه‌ی ما به این تقویت‌کننده در همه‌ی لحظات احتیاج دارد، نه فقط در لحظات بحرانی و التهابی، که من آن را جنبش دانشجویی می‌نامم، که قادر به حضور در همه‌ی ابعاد جامعه است.

مجری: می‌توان گفت که برای به‌وجود آمدن جنبش دانشجویی، به تشکیلات دانشجویی مانند تشکل‌های دانشجویی نیاز داریم، حال اگر فقط جامعه‌ی دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف را در نظر بگیریم، آیا تشکل‌های دانشجویی، جنبش دانشجویی را همسان و هم‌جهت پیش می‌برند و مطالبات همسانی را از این طریق درخواست می‌کنند یا خیر؟

محمدیان: چندان نمی‌شود دید که همگی کار واحدی را پیش برند، یا ممکن است دغدغه‌ی اصلی مطالبات یکی باشد، اما در تعیین مصداق مطالبه اختلاف باشد؛ مثلا ممکن است شما در یک حرکت آزادی‌خواهی را دنبال کنید، در حالی که دیگری در همان حرکت چنین چیزی نمی‌بیند.

نورمحمدی: در حقیقت در سطح دانشگاه اختلافاتی هست. حتی شاید بین تشکل‌ها و تاکنون هم چندان فرصتی برای گفت‌وگو بین افراد نبوده است: به همین دلیل هر یک حقیقتا طرف مقابل را یک «دیگری» می‌بیند؛ چرا؟ زیرا که هیچ‌کس قائل به آن نیست که طرف مقابل هم فرد قابل قبولی است و محترم است. اختلافات سطحی را باید کنار گذاشت و به مسائل جدی‌تر پرداخت. باید بستری برای گفت‌وگو فراهم کرد و تلاش کرد ارزش‌های مشترک را بین خود پیدا کنیم. مثلا در جریان انقلاب همه هم‌فکر و هم‌عقیده نبودند. ولی اگر امکان آن فراهم شود که حرف همدیگر را درک کنیم، احتمالا به یک حرکت مشترک می‌رسیم. نباید بین دانشجویان مرزبندی باشد؛ دانشجو در مقابل مستکبر است. متاسفانه درگیر دعواهایی هستیم که سطحی‌اند، در حالی که اگر افق دیدمان را بالاتر ببریم، این اختلافات خودبه‌خود حل می‌شوند. در حال حاضر هزینه می‌شود تا دانشجو مقابل دانشجو باشد، در حالی که دانشجو باید در مقابل مستکبر باشد نه در مقابل دانشجو. در این مورد بسیار به آینده امیدوارم. چرا که در آینده سطح افکار بالاتر می‌رود، پذیرش طرف مقابل بهتر می‌شود و مرزهایی که به اشتباه بین افراد شکل گرفته، از بین خواهد رفت. در حقیقت اگر بحث‌های جدی وسط کشیده شوند، ولو اینکه به عقاید مشترکی نرسیم، به فهم مشترکی از همدیگر خواهیم رسید.

مجری: آیا می‌توان عدم توانمندی تشکل‌ها در یافتن اتفاق نظر با همدیگر را عامل کم‌اثر بودن جنبش دانشجویی در جامعه‌ی امروز دانست؟

نورمحمدی: الان باید تشکل‌ها اختلافات سطحی خود را کنار بگذارند و به مشکلات عمقی بپردازند، مشکلاتی که دغدغه‌ی اصلی جامعه‌ی دانشجویی است. مثلا یکی از این مشکلات آن است که دغدغه‌مندان حقیقی امروزه ساکت مانده‌اند. در حقیقت ما بایست هر مستکبری را «دیگری» بدانیم و خود کار درست را پیش ببریم و در قالب این معادلات باید به اشتراک‌هایی برسیم و گفت‌وگو داشته باشیم.

ملانوری: به نظر من در این مورد تشکل‌ها نیستند؛ بلکه بدنه‌ی دانشجویی است که وقتی خواست در درونش شخصی پیدا می‌شود که از روی آگاهی یا نگرانی برای مسائل دانشجویی یا هر چیز دیگری، مطالبات بدنه را نمایندگی می‌کند. این اتفاق در حقیقت همان جنبش دانشجویی است.

محمدیان: همانطور که آقای نورمحمدی گفتند، فضای گفت‌وگو بسیار کم بوده‌است و جای گفت‌وگوی تشکل‌ها در دانشگاه خالی به نظر می‌رسد، درحالی‌که در گفت‌وگو در دانشگاه به دلیل نزدیک‌تر بودن عقاید و نظرات افراد نسبت به فضای جامعه، دست‌یابی به اتفاق نظر راحت‌تر است.

مجری: آیا در سال هایی اخیر جنبش های دانشجویی توانسته اند بر روند حرکت سیاسی کشور در بزنگاه های سیاسی تاثیر گذار باشند؟

محمدیان: من ادعا می کنم که در اوایل دهه ی هشتاد چنین شد؛ برخلاف فضای شدید رسانه ای حاکم بر کشور، که موضوعاتی مانند عدالت خواهی تقریبا مطرح نبود، یک جریان دانشجویی شعارهای عدالت خواهی را پربسامد تکرار کرد. یک بروز این مطالبه، ظهور جنبش عدالت‌خواه بود و حتی می توان گفت این اتفاق بر روی انتخابات ریاست جمهوری سال 84 به شدت تاثیر گذاشت؛ مردم از این جنبش و شعار های عدالت‌خواهی آن تاثیر گرفتند و به کاندیدایی که بیشتر این شعارها را نمایندگی می‌کرد رای دادند. در فضای رقابتی انتخابات 84، عدالت‌خواهی عنصری تعیین کننده بود و سنجه‌ای شد برای مردم.

ملانوری: گرچه نمی‌توان تاثیر جنبش‌های دانشجویی  بر جریان سیاست، من جمله همین جریان عدالت‌خواه را منکر شد، اما به اعتقاد من جنبش دانشجویی هر چقدر به سیاست نزدیک می‌شود، دیگر خودش نیست. حتی مطالبات سیاسی که در جنبش‌های دانشجویی مطرح هستند، مطالبات دانشجویی نیستند، مطالبات سیاسی جامعه می‌باشند. در انتخابات ۸۴ درصد مشارکت مردم بسیار پایین بود. اگر انتخاب شدن کاندیدایی موثر از جنبش دانشجویی بوده، پس می‌شود گفت این تحریم انتخابات هم موثر از جنبش دانشجویی بوده یا مشارکتی که در انتخابات ۸۸ شاهد بودیم، آن هم بعد از فاجعه ی ۸۴، موثر از جنبش دانشجویی بود. اما من می‌گویم این‌ها جنبش دانشجویی نیست. در چارچوب تعریفی که از جنبش دانشجویی کردم، مطالبات سیاسی جنبش دانشجویی دیگر چندان معنادار نیست. ضمنا می‌توان گفت جنبش دانشجویی به مرور کم رنگ شد و آخرین حرکت موثر جنبش دانشجویی را می‌توان سال ۷۶ به شمار آورد، که آن هم بارقه‌ای بود و بعد از آن تاثیر سیاسی جنبش دانشجویی تمام شد.


خبرنامه شماره 162، انجمن اسلامی دانشجویان شریف.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۶ ، ۱۱:۳۱
محمد

به بهانه‌ی انتشار فیلم #علیرضابباز

نه به راه بی‌نام و نشان

بازی‌های آسیایی ۱۹۷۴ در تهران، یکی از مهم‌ترین اتفاقات ورزشی است که در ایران برگزار شده است. در بخش فوتبال این بازی‌ها یکی از سیاسی‌ترین صحنه‌های ورزشی در تاریخ ایران رقم زده شد و تیم فوتبال ایران در ورزشگاه صدهزارنفری تیم اسراییل را شکست داد. شادی زایدالوصف مردم از این پیروزی قبلا نیز پیش آمده بود، بازی‌های جام ملت‌های آسیا در ۱۹۶۸ که با قهرمانی ایران و شکست اسراییل در بازی آخر همراه بود، هیجانی فوق‌العاده داشت. رقابت‌های تهران از آخرین بازی‌هایی بود که ورزشکاران اسراییلی در آسیا برگزار کردند و بعد از این بازی‌ها، شورای المپیک آسیا به دلیل تحریم‌هایی که کشورهای اسلامی در برگزاری مسابقه با اسراییل اعمال می‌کردند، ترجیح داد تا این کشور را از بازی‌های آسیایی کنار بگذارد.

پس از انقلاب و تا نیمه‌ی دهه‌ی هشتاد، سیاست رسمی ایران تحریم ورزشکاران اسراییلی بود و از بیان صریح این سیاست نیز ابا نداشت. ورزشکارانی که از رقابت انصراف می‌دادند به صورت رسمی مورد تقدیر قرار می‌گرفتند و در عرصه‌ی عمومی نیز دلیل این انصراف با عنوان به رسمیت نشناختن رژیم صهیونیستی اعلام می‌شد. سیاستی که در عرصه‌ی جهانی، پیشتر در قبال ورزشکاران رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی نیز اجرا می‌شد و البته به صورت فراگیر نیز در قبال این رژیم اجرا می‌شد اما به مرور زمان و با سختگیری نهادهای بین‌المللی ایران مجبور شد چاره‌ای دیگر بیاندیشد.

در هفته‌ی گذشته صحنه‌هایی از صحبت مربی تیم امید کشتی آزاد در تلگرام و دیگر رسانه‌ها پخش شد که در آن از بازیکنش می‌خواست ببازد. دلیل این درخواست، احتمال رویارویی با کشتی‌گیر اسرائیلی بود و با توجه به پروتکلی که در زمینه‌ی منع رقابت با ورزشکاران اسرائیلی از سوی ایران وجود دارد و همچنین نگرانی بابت جریمه‌هایی که از سوی فدراسیون‌های جهانی وجود دارد، مسیری که از سوی مسئولان ورزش ایران اجرا می‌شود، فرار از مسابقه دادن در رقابت با ورزشکاران اسراییلی است. سیاستی که چندسال است که از سوی سران ورزش ایران اجرا می‌شود ولی با انتشار این فیلم، در عرصه‌ی عمومی با نقدهای جدی مواجه شد.

گروهی از مردم، این سیاست را به واسطه‌ی اجباری بودن نقد کردند و بدین‌واسطه که ورزشکاران را مجبور به چنین تحریمی می‌بینند، این حرکت را ناموثر می‌دانند. دلیل دیگری که برای بی‌تاثیری این سیاست اعلام شده است، غیر رسانه‌ای بودن چنین تحریمی است. صحبت‌های رسول خادم، رییس فدراسیون کشتی شاهدی برای این ادعاست که می‌گوید تنها ورزشکاران اسراییلی هستند که می‌دانند دلیل باخت‌های اینچنینی ورزشکاران ایرانی چیست.

بر خلاف این سیاست تحریمی ناموفق، تحریم‌های موفقی نیز علیه اسراییل در حال پیگیری است. این حرکات به رهبری جریان روشنفکری مستقل در اروپا و آمریکا به وقوع پیوسته است و با راه‌اندازی جنبش «تحریم فرهنگی و دانشگاهی اسراییل» نسبت به تبعیض نهادینه‌شده در این کشور اعتراض می‌کنند. چهره‌های دانشگاهی هرگونه همکاری با مجامع فرهنگی و آموزشی اسراییل را تحریم می‌کنند، از حضور در کنفرانس‌هایی که در اسراییل برگزار می‌شود امتناع می‌کنند و تلاش می‌کنند مانع دعوت اساتید دانشگاه‌های اسراییل شوند.

تفاوت دو تحریم بیان شده در صراحت و جدی بودن برگزارکنندگان آن است، نمونه‌ی ایرانی تلاش می‌کند تا با کمترین هزینه این کار را انجام دهد و حداکثر در رسانه‌های داخلی از این تحریم سخن بگوید اما در نمونه‌ی بین‌المللی شاهد مشارکت افرادی هستیم که به صورت مختارانه و با صراحت از این جنبش دفاع می‌کنند و حتی با توجه به انگ‌هایی همچون یهودستیزی که به آن‌ها زده می‌شود تا از این تصمیم عقب‌نشینی کنند، بر عقیده‌ی خود پافشاری می‌کنند.

به نظر می‌رسد اکنون مسئولان عالیرتبه در ایران باید تصمیم بگیرند که کدام روش را می‌خواهند برگزینند، راه تحریم موثر و جدی که به یک کارزار جدی سیاسی نسبت به اعمال تبعیض نژادی در اسراییل بیانجامد و به گرامیداشت «نام» و عمل چهره‌های تحریم‌کننده منجر شود، مسیر دوم راه کوتاه آمدن از تابوی مسابقه با ورزشکاران اسراییلی و مسابقه دادن با آنها است که هرچند نیاز به توجیه گروه‌های مختلف خواهد داشت اما می‌تواند به کسب «نشان» برای ورزشکاران ایرانی منجر شود و یا راه سوم، راه فعلی ادامه یابد که نه نام دارد و نه نشان.


این مطلب در شماره 161 خبرنامه انجمن اسلامی شریف چاپ شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۶ ، ۱۵:۵۱
محمد

یادداشتی پیرامون حضور پررنگ ایرانیان در راهپیمایی اربعین

اربعین نفتی

زیارت جابر بن عبدا... انصاری در اربعین سال 61 هجری را می‌توان از اولین روایات تاریخی از زیارت قبر امام حسین دانست. همچنین روایات تاریخی بسیاری از زیارت قبر امام حسین در اربعین و راهپیمایی آن در کتب روایی شیعه وجود دارد که نشان می‌دهد این پدیده حداقل از سابقه‌ی تاریخی برخوردار است. روایات تاریخی نیز از عزاداری‌های شیعیان در اربعین به زبان‌های عربی، فارسی، ترکی و اردو روایت می‌کند که نشان می‌دهد حضور عزاداران در این مراسم از تمامی حوزه‌ی جغرافیایی شیعی بوده است. فارغ از جوانب معنوی این تجمع، پرداختن به اثرات اجتماعی این حادثه نیز اهمیت دارد. همراهی گروه‌های شیعی در مسیر راهپیمایی حس همدلی برای این جمعیت ایجاد می‌کرد، میزبانی از زائرین بر توان ساماندهی شیعیان موثر بود و همه‌ی این اتفاقات در حالی رخ می‌داد که عموما حاکمان عراق، از اهل سنت بودند و در بهترین حالت سنگی در مقابل پای زائرین نمی‌گذاشتند، پس لازم بود که جامعه‌ی مدنی شیعه با کمک منابع مالی خود که از طرف مراجع تقلید یا دیگر گروه‌های اجتماعی تامین می‌شد به پاسداشت این حرکت اقدام کند.

در دوران رژیم بعثی در عراق، به دلیل نگاه تنگ‌نظرانه‌ی حاکمیت و جنبه‌ی اجتماعی که این راهپیمایی برای جمعیت شیعه ایجاد می‌کرد، ممنوعیت ویژه‌ای برای این حرکت اعمال می‌شد ولی از سال 2003 با سقوط صدام، این راهپیمایی از سوی شیعیان عراق از سر گرفته شد. شرایط حاکم بر این راهپیمایی با وجود دولت‌هایی که شیعی بودند همچون گذشته بود و نهایتا دولت از امنیت زوار حمایت می‌کرد و بودجه‌ای به موکب‌هایی که جهت خدمت‌رسانی به زوار ایجاد شده بود، پرداخت نمی‌کرد. در همان سال‌ها نیز گروهی از ایرانیان به این راهپیمایی می‌رفتند و همراه با دیگران به عزاداری می‌پرداختند.

با توجه به خطراتی که نفوذ و حملات داعش در عراق برای عتبات عالیات ایجاد کرده بود، جمعیت زیادی از اربعین سال 1392 عازم عراق شدند تا در این راهپیمایی شرکت کنند. در دو ساال اول حضور زائران ایرانی برای مشارکت در راهپیمایی در عراق به میزانی فراتر از حداکثر توان خدت‌دهی نیروهای مرزی بوده است و نهایتا نیز گروه‌های بسیاری توانستند در این سال‌ها بدون طی کردن فرایند قانونی (اخذ گذرنامه و ویزا) از ایران به عراق مسافرت کنند.

پس از شور و حال اولیه، فرصتی فراهم شد تا نیروهای دولتی برای این مراسم نیز برنامه‌ریزی کنند. ابتدایی‌ترین حرکت، تشکیل ستاد اربعین در نهادهای مختلف بود. حضور نهادهای امنیتی و خدماتیِ عمومی مثل راهداری و هلال احمر در این ستادها لازم بود و البته می‌شد حضور سازمان‌های مذهبی همچون اوقاف و آستان‌های اماکن مبارکه را توجیه کرد اما حضور نیروهایی همچون «شهرداری تهران» در این ستادها توجیه نداشت. حتی اگر بپذیریم که شهرداری تهران خود را موظف می‌داند که به شهرداری‌های نجف و کربلا در خدمت‌رسانی به زوار در شهرها کمک کند، راه‌اندازی موکب‌های اختصاصی توجیهی نداشت. اتفاق بزرگ در همین لحظه کلید خورده بود، ستاد اجرایی فرمان امام، آستان مقدسه حضرت معصومه و بسیاری دیگر از نهادها برای حضور و خدمت‌رسانی به زوار در عراق با هم رقابت می‌کردند. کمک‌هایی که ورای اثرات سیاسی‌اش در عراق به ساخت اجتماعی عزاداری نیز آسیب رساند.

مردمی که تا سال پیش در راهپیمایی حاضر می‌شدند و از غذایی که کم یا زیاد، بهداشتی یا کمی ناسالم اما مردم میزبان آماده کرده بودند می‌خوردند، با ظرف‌های غذای یکبار مصرفی مواجه شدند که توسط سازمان‌های دولتی ایرانی و در حجم زیاد تهیه شده بود. شیر یا چای با طبخ عراقی چای خود را به چای‌های ایرانی داد و اربعینی که حامل فرهنگ مدنی مردم منطقه بود به‌واسطه‌ی خواست سازمان‌های دولتی ایران تغییر پیدا کرد یا خواهد کرد. خواسته‌ای که به واسطه‌ی حضور درآمد نفت تامین شد. عموم زوار نیز در انتخاب بین دو روش پذیرایی مردمی و دولتی روش دوم را برمی‌گزینند. مسیری که نهایتا به کمرنگ یا حذف شدن حضور میزبانان عراقی منتهی خواهد شد. فرهنگ میزبانی مردمی عراق به راه و روش سازمانی و بوروکراتیک ایرانی تبدیل می‌شود.

این مطلب در شماره 159 خبرنامه انجمن اسلامی شریف به چاپ رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۶ ، ۰۹:۵۵
محمد

بازخوانی مواضع گروه‌های موافق و مخالف تسخیر سفارت آمریکا در 13 آبان 1358

خواندن درست تاریخ

از ۱۳ آبان ۱۳۵۸ و تسخیر سفارت ایالات متحده آمریکا توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام سی و هشت سال می‌گذرد. در تاریخ‌نگاری رسمی از وقایع آن سال، نیروهای انقلابی که اکنون در حاکمیت هستند در سمت موافقین این اتفاق قرار می‌گیرند و منتقدین و مخالفین حاکمیت در زمان حاضر در جایگاه منتقدین این اتفاق قرار می‌گیرند. روایتی که گاه راویان غیررسمی و مخالف حاکمیت نیز از آن استقبال می‌کنند. امروز تسخیر سفارت کشورهای خارجی از سوی اکثر مردم در حال حاضر عملی زشت و قبیح است حال آنکه اگر به آن سال‌ها بازگردیم، ممکن است ما نیز در میان تسخیرکنندگان و حامیان آنها باشیم.

در سال ۵۸ کشوری انقلابی وجود داشت که در فضای جهان دوقطبی، گروهی از دانشجویان تصمیم گرفته بودند که برای مبارزه با امپریالیسم، سفارت آمریکا را برای مدت کوتاهی تسخیر کنند. تسخیری که قرار بود، پس از گذشت سه روز به اتمام رسد اما حمایت جناح‌های مختلف کشور و البته رهبری انقلاب از این اتفاق و حضور و راهپیمایی‌های حمایت‌آمیز مردم از این اتفاق، دانشجویان را تا ۴۴۴ روز در سفارتخانه نگه داشت.

همزمان با سقوط سفارت، دولت مهندس بازرگان استعفا می‌دهد که با پذیرش امام همراه می‌شود. در تاریخ‌نگاری رسمی، دولت موقت و نهضت آزادی به عنوان مخالف تسخیر سفارت معرفی می‌شوند و از این اتفاق به عنوان دلیلی برای آمریکایی بودن نهضت استفاده می‌شود اما مراجعه به اسناد تاریخی نشان می‌دهد که حداقل از سوی مهندس بازرگان و نهضت این ادعا رد شده است. مهندس بازرگان در نامه‌ای که به روزنامه جمهوری اسلامی در تاریخ ۱۵ بهمن ۵۹ نوشته‌اند صریحا بیان کرده‌اند که «گروگان‌گیری کوچک‌ترین ارتباط و تاثیری روی استعفای دولت موقت نداشته» و ناهماهنگی نهادها با دولت به استعفا منجر شده است. بیانیه نهضت پس از استعفای مهندس بازرگان نیز واجد ویژگی‌هایی است که توجه‌ها را جلب می‌کند. نهضت با تکیه بر خصلت ضداستعماری انقلاب از این حرکت حمایت می‌کند و از شورای انقلاب می‌خواهد با توجه به خواست امام و امت به قطع روابط سیاسی با آمریکا، جنبه‌ی رسمی و دیپلماتیک دهد.

گروه‌های روشنفکری و چپ نیز در این اتفاق مواضعی در حمایت از اقدام دانشجویان نشان دادند. اعتمادزاده (به‌آذین)، کسرایی، ابتهاج، تنکابنی، هانیبال الخاص و .. که از هنرمندان نزدیک به حزب توده و معترض به سیاست‌های کانون نویسندگان بودند در نامه‌ای به امام از «اشغال لانه فتنه‌انگیزی و جاسوسی سفارت آمریکا» حمایت می‌کنند. هیئت دبیران کانون نویسندگان شامل باقر پرهام، ساعدی، شاملو، یلفانی و خوئی نیز در پیامی به دانشجویان دانشگاه را سنگر مبارزه در راه آزادی و استقلال میهن دانسته و اظهار امیدواری کردند که « قاطعیت موضع ضد امپریالیستی شما به یک مبارزه بی‌وقفه و آگاهانه در همه سطوح علیه امپریالیسم بینجامد.»

حزب توده به عنوان نزدیک‌ترین گروه سیاسی کشور به شوروی از دو اتفاق خرسند بود، سفارت مهم‌ترین رقیب شوروی در جهان توسط دانشجویان تسخیر شده بود و همچنین دولت مهندس بازرگان استعفا داده بود. حزب توده دولت بازرگان را از لحاظ طبقاتی به عنوان یک نیروی بورژوازی می‌دید و از این رو کشور را آماده‌ی تکمیل انقلاب می‌دانستند. از آنجا که شوروی این اتفاق را محکوم کرده بود، کیانوری در توجیه این اتفاق چنین گفت: «موضع‌گیری دوستان جهانیِ انقلاب ایران در چارچوب قراردادهای بین‌المللی است لیکن ما به خوبی می‌دانیم که انقلاب‌ها، قوانین خاص خود را دارند و همین قوانین هستند که در سرشت و گسترش انقلاب تعیین‌کننده‌اند.» اگر جناح دیگری از دانشجویان انجمن‌ها به رهبری احمدی‌نژاد و سیدنژاد توانسته بودند نظر خود در تسخیر سفارت شوروی را به کرسی بنشانند، قطعا این ابراز رضایت حزب توده از قوانین انقلابی تغییر می‌کرد. کیانوری در استفاده از لفظ گروگانگیری نیز ایرادی می‌بیند و می‌گوید «افرادی که دانشجویان پیرو خط امام دستگیر کرده‌اند، گروگان نیستند بلکه دشمنانِ سرسپرده و آگاهی‌اند که با تمام قوا علیه انقلابِ خلقی ایران فعالیت کرده و هدفشان بازگرداندن شاه سابق و رژیمی است که مستشاران امریکایی بر تمام ارکان آن حاکم بودند.»

سازمان مجاهدین خلق از آمادگی خود برای نثار «جان‌های ناچیز خود را که کمترین فدیه رهایی این میهن و این خلق و این مکتب است» خبر می‌دهند تا برای ادامه‌ی رسالت ضداستعماری امام که در این نامه پدر گرامی خطاب قرار گرفته به کار گرفته شود.

ابوالحسن بنی‌صدر نیز به دیدار دانشجویان رفت، از این حرکت تمجید کرد و از مردم آمریکا خواست تا «از دولت خود بخواهید حقوق بشر را از سر صدق رعایت کند و شاه سابق را به ایران تحویل دهد. اموال او و کسان او و گردانندگان رژیم سابق را به ملت ما پس دهد

​​جبهه‌ی ملی پس از گذشت مدتی، با اطلاعیه‌ای بر امپریالیستی بودن آمریکا اشاره می‌کند اما حادثه‌آفرینی و ماجراجویی‌هایی از این دست را به بیراهه کشاندن انقلاب می‌داند و بیان می‌کند «گروگان گیری در مبازات بین المللی نباید جایگزین فکری و عقیدتی و مقاومت اقتصادی ملل محروم شود.» البته پس از افشای اسناد لانه، جبهه‌ی ملی و بعضی از سرانش به ارتباط با آمریکا متهم شدند که به مواضع تندتری از سوی جبهه علیه تسخیر لانه انجامید.

از مخالفین دیگر تسخیر توسط دانشجویان، چریک‌های فدایی بودند. که در بهمن ۵۷ سفارت را تسخیر کردند و از سوی دولت مجبور به عقب‌نشینی شدند. چریک‌ها که پس از تسخیر سفارت از سوی امام به سکوت متهم شدند، جوابیه‌ای دادند که در آن راه و رسم تسخیر سفارت توسط دانشجویان را با حفظ ارتباطات و منافع آمریکا در ایران همراه دانسته و از حفظ قراردادها انتقاد کردند. چریک‌ها در بیانیه‌ی خود همزمان با آزادسازی گروگان‌ها در نقد دانشجویان بیان کردند «آنان هدفی جُز منحرف کردن مبارزه ی واقعاً ضدامپریالیستی توده ها با شرکت در مبارزه ی مابین جناح های امپریالیستی و تضعیف یکی به نفع دیگری و تسویه کردن خُرده حساب های مابین جناح های درون حکومت جمهوری اسلامی را ندارند.

​​مخالفت ما با "دانشجویان پیرو خط امام" نه از آن رو بود که ما با اِشغال سفارت آمریکا و گروگان گیری جاسوسان مستقر در آن مخالف باشیم، ما از آن رو با این "دانشجویان" مخالف بودیم که حرکت آنان را چیزی جُز منحرف کردن مبارزه ی ضدامپریالیستی توده‌ها (خصوصاً مبارزه‌ی ضدآمریکائی آنان) و تحکیم موقعیت امپریالیسم در جامعه ی ما و خود آنان را چیزی جُز آلت دست امپریالیسم نمی دیدیم.»

از میان چهره‌های روحانی نیز محمدرضا مهدوی کنی، فرمانده کمیته‌های انقلاب اسلامی از مخالفین تسخیر بوده است و حتی در زمان تسخیر با دانشجویان تماس می‌گیرد و اعلام می‌کند که نماز دانشجویان در سفارت به دلیل غصبی بودن آنجا صحیح نیست. او در زمان مسئولیت در کمیته به دفاع از سفارت‌خانه‌ها متعهد بوده است و می‌گوید پس از تماس بهشتی و بازرگان بوده است که متوجه تسخیر سفارت شده‌است و با پیگیری از کمیته محافظ سفارت، جواب می‌شنود که «مقابل بچه ها ایستادگی نکردیم چون اجازه نداشتیم با بچه های خودمان بجنگیم.» او در یادآوری آن روزها می‌گوید:«من این کا را مفید نمی دانستم به خصوص ادامه آن را به صلاح نمی دیدم چنانکه عملا ادامه این کار به نفع ما تمام نشد زیرا آنها پس از ۴۴۴ روز آزاد شدند. آخر کار به جایی رسید که التماس کردیم که گروگان ها را تحویل بدهیم.»

جمع‌بندی

در بازخوانی تسخیر سفارت با همه‌ی تجربه‌هایی که اکنون کسب کرده‌ایم، باید به این نکته توجه کنیم که تاریخ را باید از آغاز خواند، مدافعان تسخیر تجربه‌ی کودتای ۲۸ مرداد را داشتند و شاهد درگیری در مناطق مختلف کشور بودند و مخالفانش نیز دلایلی متقن داشتند. مرور داستان تسخیر سفارت و طولانی شدن آن، بدون توجه به شرایط حاکم بر آن زمان امری است که کمترین درس‌آموزی برای ما نخواهد داشت.

 این مطلب در خبرنامه انجمن اسلامی شریف در تاریخ 14آبان 1396 در شماره 158 منتشر شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۶ ، ۱۰:۵۰
محمد


نگاهی به قضاوت‌های تاریخی ما

شجریان، تفنگ و ما


یک.

«شب است و چهره میهن سیاهه نشستن در سیاهی ها گناهه

تفنگم را بده تا ره بجویم که هر که عاشقه پایش به راهه»

در کوران حوادث انقلاب ۱۳۵۷، کاستی دست به دست می‌شد که یک روی آن آهنگ موسوم به «شب‌نورد» -با مطلعی که در ابتدای این مطلب بخشی از آن ذکر شد- و در سمت دیگر کاست آهنگ «در هوای آزادی» ضبط شده بود. نوار با صدای دو خواننده‌ی متفاوت ضبط شده بود ولی در فضایی واحد و در ستایش از انقلاب مردم ایران قرار داشت. پس از پیروزی انقلاب بود که مشخص شد این نوار و چند نوار دیگر که به چاووش موسوم بود، به همت لطفی، مشکاتیان، علیزاده، شجریان، ناظری و ... ساخته شده است. گروهی که چندماه پیش از انقلاب و در اعتراض به کشتار ۱۷ شهریور از مرکز موسیقی رادیو استعفا داده بودند و مستقل کار می‌کردند.


دو.
«تفنگت را زمین بگذار

که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار

تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن

من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان‌کن

ندارم جز زبانِ دل، دلی لبریزِ مهر تو

تو ای با دوستی دشمن.»

این شعر فریدون مشیری پس از سال هشتاد و هشت به‌واسطه‌ی تک‌آهنگی که شجریان در واکنش به اتفاقات آن سال خواند، بسیار شنیده شد و یکی از آهنگ‌های مورد علاقه‌ی معترضین حوادث آن سال بود. معترضینی که هفت سال لازم بود تا گروهی از آسیب‌دیدگان حوادث‌ش حتی در ادبیات فردی همچون سعید مرتضوی نیز شهید عنوان شوند و هرچند خواننده‌ی این شعر نیز از آن سال به بعد با محدودیت‌هایی مواجه شد اما نهایتا مسئولان دولتی در هنگام بازگشت او پس از سفر درمانی‌اش به آمریکا تلاش کردند تا مقدمات درمان وی را فراهم کنند.


سه.
غرض از نگارش این دو مقدمه یک مقایسه‌ی تاریخی است.
 شجریان که خود را «صدای مردم» می‌نامد سال ۵۷ در جستجوی اسلحه‌ای است تا انتقام خون برادر را بستاند اما در سال ۸۸، نه تنها خود اسلحه نمی‌خواهد بلکه از نیروهای مقابل نیز می‌خواهد که اسلحه‌ها را زمین بگذارند و با گفتگو، مسائل را حل کنند. اگر از نگاه شجریان متاخر به شجریان متقدم نگاه کنیم، این فراخوان «تفنگم را بده» خشونت‌زا است و او نیز در برابر خشونت نیروهای سرکوبگر به زور روی آورده است.


چهار.
نکته‌ی حساس قضاوت‌های تاریخی دقیقا همین جاست که نباید با عینک امروز به گذشته نگاه کنیم. به راحتی می‌توانیم بگوییم فلان نظامی یا بهمان سیاسی در اول انقلاب در اثر تندروی و کینه‌جویی انقلابیون آن زمان اعدام شده است اما از کجا معلوم که اگر ما در آن زمان حاضر بودیم و قدرت را در دست داشتیم، آنگونه رفتار نمی‌کردیم. آری به راحتی می‌توان با مبناهای «حقوق بشری» دادگاه‌های «شرعی و خلقی» آن روزگار
  را به پرسش کشید اما فراموش نکنیم که عموم مردم نیز آنچه رخ می‌داد را می‌پسندیدند و اکثر حاضران و عاملان اتفاقات ناسازگار با مبانی فعلی سیاست، حقوق، اقتصاد و غیره تنها از سر اقبال خوب یا بدشان، این چنین نقش‌هایی را ایفا کرده‌اند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۵۱
محمد

نگاهی اقتصادی به شکل‌گیری انقلاب اسلامی 1357

در تحلیل‌هایی که تاکنون در مواجه با پدیده «انقلاب 57» با آن روبه‌رو بوده‌ایم، به بیان اهمیت ایدئولوژی اسلامی پرداخته ‌شده‌‌ و از جان‌فشانی و مجاهدت مبارزانی سخن گفته شده است که پیام انقلابی اسلام را بیان می‌کرده‌اند اما در این مقاله تلاش می‌شود تا با ارائه‌ی توضیحاتی بیان کنیم که عامل اقتصادی با توجه به چه اتفاقاتی توانست جنبشی اجتماعی و سیاسی در سال 57-56 شکل دهد و حکومت شاهنشاهی را پایان دهد. برای بررسی اتفاقات اقتصادی آن دوران، دو پدیده‌ی مهم و اثرگذار را مرور می‌کنیم.

حاشیه‌نشینی در شهرها

در دهه 60 میلادی، چپ‌گرایی در جهان پررونق بود و گروه‌های کارگری و کشاورزی به عنوان مخاطبان تبلیغات این گروه‌ها در جهت تغییر الگوی مالکیت اقتصادی تشویق می‌شدند تا علیه مالکان قیام کنند. در جهت مقابله با این موج، طرحی موسوم به «اصلاحات ارضی» در دولت دکتر علی امینی و با محوریت ارسنجانی، وزیر کشاورزی مطرح و تصویب شد که مالکیت زمین‌های کشاورزی را از مالکان بزرگ به کشاورزان منتقل می‌کرد. این ایده نظام ارباب-رعیتی را ملغی می‌کرد و از این پس، کشاورزان به جای اینکه بر زمین مالکان کار کنند، زمین خود را کشت می‌کردند. شاه نیز این قانون را در سال 1341 در طرح انقلاب شاه و مردم (انقلاب سفید) به رفراندوم گذاشت و در دولت علم که جانشین امینی شده بود، ارسنجانی در مقام وزارت ماند تا طرح را پیش برد. هم‌چنین در دیگر اصول انقلاب سفید پیش‌بینی شده بود که کارگران در سود کارخانه‌ها سهیم باشند و کارخانه‌های دولتی نیز واگذار شوند و درآمد حاصل از این واگذاری‌ها به عنوان منابع مالی طرح در نظر گرفته شد تا با درآمد حاصل از فروش کارخانجات، زمین مالکان بزرگ خریداری شود و به کشاورزان در اقساط بلندمدت واگذار شود. این طرح هرچند در نگاه اول جذاب بود و سبب می‌شد که زارعان و کارگران نیز از دست‌رنج خود بهره‌مند شوند اما با مشکلات متعددی روبه‌رو شد. یکی از مهم‌ترین مشکلاتی که کشاورزان در چارچوب این طرح با آن مواجه شدند، هزینه‌هایی بود که قبلا مالکان بزرگ می‌پرداختند ولی اکنون بر عهده‌ی کشاورزان بود که عمدتا از تقبل این هزینه‌ها ناتوان بودند. پیش‌تر، راه‌اندازی چاه آب بر عهده‌ی مالک بود اما با حذف نقش مالکان، کشاورزان به دلیل ناتوانی در پرداخت هزینه‌ها از آب محروم می‌شدند، همچنین هزینه‌های ناشی از خشکسالی کمر کشاورزان را خم می‌کرد، قبلا مالک به دلیل دسترسی به منابع مالی و یا داشتن آبادی‌های مختلف می‌توانست ریسک خود را کم کند و در صورت خشک بودن یک یا چند پارچه از آبادی‌ها، از درآمد آبادی‌های دیگرش بهره برد و ادامه‌ی فعالیت دهد. در نتیجه‌ی این تحول در سبک تولید کشاورزی، میزان تولید گندم کاهش یافت و ایران به واردکننده‌ی دائمی گندم در جهان تبدیل شد و هم‌چنین با وخیم شدن وضعیت روستاییان، آنها برای یافتن کار و دست‌یابی به حداقل معیشت به شهرها مهاجرت کردند که به حاشیه‌نشینی در شهرها و حلبی‌آبادها منجر شد.

شیرینی و تلخی منابع نفتی

صنعتی‌شدن و مدرنیزاسیون در طول تاریخ معاصر ایران، بر عهده‌ی دولت‌ها گذاشته شده است و همان‌گونه که پهلوی اول به ساخت کارخانه و راه‌آهن پرداخت، محمدرضاشاه نیز این مسیر را ادامه داد. با کمک درآمدهای نفتی، کارخانه‌ها و طرح‌های عمرانی متفاوتی تعریف و اجرا شدند. هر چه درآمدهای نفتی بالاتر می‌رفت برنامه‌های توسعه عمرانی کشور با سرعت بیشتری اجرا می‌شد تا آن‌جا که در برنامه چهارم عمرانی کشور (51-1347)، نرخ رشد سالیانه اقتصاد ایران در بخش صنعت 14 درصد و در بخش خدمات 13 درصد بود که این ذهنیت را ایجاد می‌کرد که مسیر توسعه‌ی اقتصادی کشور به بهترین شکل در حال پیموده شدن است. در این دوران، بخش کشاورزی رشدی 5 درصدی داشت که فاصله‌ی رشد این بخش با دو بخش دیگر به دلیل برنامه اصلاحات ارضی و ناتوانی بخش کشاورزی و همچنین وضعیت آب و هوایی کشور بود که کشاورزی را محدود می‌کرد. در برنامه چهارم، ذوب‌آهن و ماشین‌سازی و کارخانه‌های عظیم دیگری به بهره‌برداری رسید که شاه را به این نتیجه رساند که رهبر ملتی است که «به سوی تمدن بزرگ» گام برمی‌دارد که در سال 2000 میلادی ایران را به پنجمین اقتصاد وقت تبدیل خواهد کرد. امری که با پیش‌بینی رشد 25 درصدی در برنامه پنجم عمرانی (6-1351) ممکن بود. این هدف در سال‌های 4-52 امکان‌پذیر نشد اما رشد 16 درصدی این سال‌ها نیز عددی فوق‌العاده بود که به واسطه‌ی افزایش درآمدهای نفتی کشور از سال 52 به دست آمد. در این سال‌ها، اعراب در جنگ با اسرائیل بودند و در نتیجه تحریم نفتی و شوک قیمتی که عرضه‌کنندگان نفت ایجاد کردند قیمت نفت از بشکه‌ای 3 دلار به 12 دلار رسید و درآمد کشورهای صادرکننده‌ی نفت را بهبود بخشید. از طریق منابع نفتی و سرمایه‌گذاری در صنعت، رشد اقتصادی در کشور ایجاد شد اما دولت با افزایش دارایی خارجی بانک مرکزی از طریق تبدیل دلارهای نفتی به ریال، نقدینگی زیادی به اقتصاد کشور وارد کرد که منجر به تورم شد، به‌گونه‌ای که تورم که زیر پنج درصد، از سال 52 به 11 درصد رسید و از آن پس دو رقمی ماند.

تورم دورقمی، گروه‌های فقیر را تحت فشار قرار می‌داد که در نتیجه دولت را مجبور می‌کرد تا سیاست کنترل قیمت‌ها به صورت دستوری را اعمال کند و آن‌گونه که حسین بشیریه در «زمینه‌های اجتماعی انقلاب ایران» (ص 141) بیان می‌کند، در راستای این سیاست‌های کنترلی، بازرگانان و صنعت‌گرانی چون القانیان و وهاب‌زاده نیز زندان رفتند و در شورای عالی کار، افزایش دستمزدها مورد موافقت قرار ‌گرفت. افزایش دستمزدها نیز در حالی بود که نرخ بیکاری نیز از یک درصد به 9 درصد رسیده بود. در نتیجه فشارهایی که برای کاهش تورم وجود داشت، دولت بالاجبار از هزینه‌های خود کاست واز برنامه‌های رفاهی که قبل‌تر برای تغذیه مدارس و یارانه‌های غذایی در نظر گرفته بود، عقب نشست. این تغییر سیاست‌ها نیز نتوانست تورم را آن‌چنان کاهش دهد و تورم سال‌های 56-1354 از 10 درصد به 25 درصد رسید. در نتیجه‌ی فشار تورم، طبقات فقیر بیش‌تر تحت فشارهای معیشتی قرار می‌گیرند و از آنجا که درآمدهای آنها محدود است، سفره‌ی آنها است که کوچکتر می‌شود. کشور در آغاز دهه 50 جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی را برگزار کرد و در حالی که تبلیفات زیادی بر این جشن‌ها صورت می‌گرفت، عامه‌ی مردم از حضور در آن محروم بودند و در سال‌های بعد نیز در حالی از سوی شاه بر آستانه‌ی دروازه‌ی تمدن بودن کشور تاکید می‌شد که فشار تورمی گروه‌های پایین جامعه را از بهره‌مندی از منافع حاصل از رشد کشور نومید می‌کرد؛ علی‌الخصوصص که همان‌طور که پیش‌تر و در بخش اصلاحات ارضی اشاره شد، این گروه روستاییانی بودند که در نتیجه شکست پروژه اصلاحات ارضی به شهرهاا مهاجرت کرده بودند و به دلیل علقه‌های مذهبی و مشکلات اقتصادی-معیشتی، به گروه‌های اسلامی و یا چپ مخالف شاه نزدیک می‌شدند.

از سوی دیگر و در حالی که کشور در توصیفات شاه در آستانه‌ی «تمدن بزرگ» بود، مشکل قطعی برق در تابستان 56 نشان داد که زیرساخت‌های اقتصادی کشور در تامین برق ضعیف است. آن‌گونه که آرمن آوانسیان در شماره 54 شهروند امروز، تیر 87، گزارش می‌کند در خاطرات اسدالله علم، وزیر دربار، به مراتب درباره‌ی قطعی برق آمده است و یکی از این خاطرات مربوط به روز جمعه 27 خرداد 1356 است که آیت‌الله احمد خوانساری به دربار تلفن می‌کند که در قم برق نیست و مردم بی‌آب مانده‌اند. اسدالله علم وزیر دربار به شاه اطلاع می‌دهد و دستور می‌گیرد که فوراْ به دولت بگوید: «به نخست‌وزیر تلفن کردم. گفت الان یک نفر آدم می‌فرستم. گفتم آدم فرستادن چه فایده دارد؟ موضوع تشنگی و گرسنگی را نمی‌شود مثل سایر کارها ماست‌مالی کرد، اگر آب نباشد، آن هم در این گرما، آدم می‌میرد. برق را راه بیندازید. قدری خجل شد. گفت البته، البته. ولی این حرف‌ها نیست. کار از پایه خراب است. اکنون باز در تهران بی‌برقی است. . . می‌ترسم یک دفعه امور از داخله بگسلد، ولی امیدوارم چنین چیزی پیش نیاید.» در خلال اتفاقات این سال، طبقه متوسط نیز که در سال‌های اخیر شکل گرفته بود و مصرف‌کننده‌ی این خدمات بود، متوجه می‌شود آینده‌ای که وعده داده شده است نزدیک و در دسترس نیست. این تحلیل از طرف شاه با پذیرش همراه شد و بسیاری از سیاستمداران ارشد خود همچون هویدا را به بهانه‌ی فساد دستگیر کرد تا به جامعه پیام دهد که در صورت عقب‌نشینی از انقلاب، شاه می‌خواهد که کشور را بسازد و مشکلاتی که وجود داشته است ناشی از اشتباهات نخست‌وزیر سیزده ساله است و با تغییر نخست‌وزیر، اوضاع بهبود می‌یابد.

آنگونه که بشیریه درباره‌ی پنج سال آخر می‌گوید، ثبات اقتصادی، توانایی مالی و حامی‌پروری که پایه‌های اقتصادی رژیم را شکل می‌دادند به بحران رسیدند. بازرگانان، کارآفرینان و سرمایه‌دارانی که از نزدیکی با دربار و نظام سیاسی منتفع شده بودند، سیاست کنترل قیمتی را نپسندیدند و به خروج سرمایه‌هایشان اقدام کردند و با وجود پایان یافتن چنین سیاستی، مسیر بازگشت را طی نکردند و عقب نشستند. در عقب‌نشینی حکومت از طرح حمایت از کارگران و شریک‌کردن آنان در سود کارخانه‌ها، آنها نیز ناراضی شدند با حکومت هم‌دلی نیافتند و با آزادی سیاسی سال 1356 که در چارچوب سیاست حقوق بشری کارتر به وجود آمد، اعتراضات و مطالبات اقتصادی، جهت سیاسی گرفت و به جنبشی انقلابی تبدیل شد.

 

این مطلب در شماره 145 خبرنامه انجمن اسلامی شریف به چاپ رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۳۳
محمد

نابرابری بر جنبه‌های مختلف زندگی افراد اثر می‌گذارد. افراد فقیر دسترسی کمتری به آموزش، بهداشت و ... دارند، در نتیجه‌ی تفاوت در بهره‌مندی از این خدمات، فقرا  توانایی کمتری در تولید خواهند داشت. این نگاه، یک نگاه اقتصاد خرد به نابرابری در وضعیت خانوار خواهد بود اما در نگاه اقتصاد کلان با توجه به ویژگی‌های پویای آن، مساله را باید متفاوت نگاه کنیم. برای بررسی اثر نابرابری بر رشد، به عنوان مهمترین موضوع کلان، مسیرهای مختلف اثرگذاری را مرور می‌کنیم.

رشد: یکی از جنبه‌های نابرابری، تفاوت افراد در میزان پس‌انداز است که ثروتمندان بیشترین میزان پس‌انداز را دارند. پس‌انداز کل در حالت نابرابری بیشتر از زمانی خواهد بود ثروت متعادل‌تر توزیع شده است زیرا افراد ثروتمند به اندازه‌ی ثروتشان مصرف نخواهندد کرد و اگر دهک دهم، بیست برابر دهک اول ثروت داشته باشد، مصرفش بیست برابر نخواهد بود اما اگر نسبت ثروت دو دهک که کم باشد، مصرف‌شان به هم نزدیک‌تر خواهد بود. پس‌انداز بیشتر گروه‌های ثروتمند منجر به سرمایه‌گذاری بیشتر و در نتیجه رشد بالاتر خواهد شد. از سویی افزایش نابرابری منجر به سوق یافتن افراد فقیر به جرم و جنایت می‌شود و در نتیجه دولت‌ها را به هزینه کردن در بخش امنیت مجبور می‌کند. بارو در مقاله‌ای که به بررسی اثر هزینه‌های دولت بر رشد می‌پردازد بیان می‌کند در صورتی که دولت در زیرساخت‌های تولید هزینه نکند، از رشد کاسته خواهد شد و حتی در صورتی که در این بخش نیز هزینه کند، در صورتی که بیش از حد سرمایه‌گذاری کند، از میزان رشد کاسته می‌شود. هرچه نابرابری بیشتر باشد دولت به هزینه‌ی بیشتر در امنیت سوق داده می‌شود که از رشد خواهد کاست.

دو‌ مسیر ذکرشده، یکی اثر مثبت و دیگری اثر منفی بر رشد دارد و برای بررسی موثر بودن کدام اثر، وقتی درآمد سرانه را بررسی کنیم، می‌بینیم که در کشورهای ثروتمند، اثر مثبت غلبه می‌یابد و در کشورهای فقیر، اثر نابرابری موجب کاهش رشد خواهد شد که از قبل نیز قابل پیش‌بینی بود که در درآمدهای سرانه‌ی پایین، میزان پس‌انداز و سرمایه‌گذاری آن چنان بالا نیست که رشد داشته باشد ولی در صورتی که درآمد بالا باشد سهم پس‌انداز و سرمایه‌گذاری هم بالا خواهد بود و رشد بالاتری به وقوع خواهد پیوست.

سیمون کوزنتس در مقاله‌ای که سال ۱۹۵۵ می‌نویسد بیان می‌کند که در رشد اقتصادی که به شهری شدن منجر می‌شود در ابتدا با افزایش نابرابری مواجه می‌شویم ولی با ادامه‌ی رشد، نابرابری کاهش خواهد یافت. در این مدل، شهرنشینان نسبت به جمعیتت روستایی درآمد بیشتری دارند، در ابتدا چون نسبت شهری کم است، اثر درآمد بالای آنها کم است اما وقتی نسبت جمعیت‌شان افزایش می‌یابد با وجود آنکه درآمد مهاجرین بیشتر شده است ولی نابرابری نیز بیشتر می‌شود و سپس با کاهش یافتن جمعیت روستایی، در آمد کم این گروه کم‌اثر خواهد شد. بارو در مقاله رشد و نابرابری نشان می‌دهد شواهد تجربی کشورهای مختلف، این فرضیه را تایید می‌کند.

اشتغال و بیکاری: نابرابری به دلیل آنکه سبب نابرابری در آموزش مهارت‌ها نیز می‌شود فرصت حضور در بازارهای کار با بهره‌وری بالا را از افراد می‌گیرد و آنها را در کارهای پایین مشغول می‌کند و از آنجا که توان اقتصاد در جذب آنها محدود خواهد بود، عدم اشتغال و احتمالا بیکاری رخ می‌دهد. نابرابری با ایجاد مانع در دسترسی به اعتبارات مالی، فعالیت کارآفرینی و اقتصادی اقشار فقیر را با چالش مواجه می‌کند. در این حالت افراد به دلیل نداشتن اعتبار لازم نزد موسسات مالی، نمی‌توانند جهت راه‌اندازی کسب و کار خود با وجود آنکه ممکن است ایده‌ی خوبی داشته باشند و می‌توانستند از فرد دیگری که تنها به دلیل ثروت خود به منایع مالی دسترسی دارد، کار بیشتری ایجاد کنند، از این فرصت محروم می‌شوند.

از سوی دیگر حذف درآمد افراد به دلیل بیکاری منجر به فقیر شدن آنها می‌شود، اما برای بررسی اثر آن بر نابرابری باید حالت‌های مختلف را تحلیل کرد. رشد بیکاری اگر از به دلیل از دست دادن کار افراد با درآمد بالا باشد، از آنجا که آنها می‌توانند از پس‌انداز خود استفاده کنند و این حذف درآمد منجر به کم شدن دارایی افراد ثروتمند می‌شود به کاهش نابرابری منتهی می‌شود ولی اگر مربوط به درآمدهای پایین باشد، از آنجا که این اقشار سرمایه‌ای ندارند، آنها را به وضعیت بدتری دچار می‌کند و نابرابری را افزایش می‌دهد، اگر نیز به دلیل ورود نیروی کار جدید باشد، نتیجه‌ای نمی‌توانیم بگیریم.

تورم: افزایش نابرابری منجر به افزایش جرم و جنایت می‌شود و در نتیجه دولت را مجبور می‌کند تا هزینه‌های خود در بخش امنیت را افزایش دهد. این افزایش هزینه اگر با مالیات تامین نشود، دولت را مجبور می‌کند تا با ایجاد تورم، کسری بودجه‌اش راا تامین کند. افزایش تورم، اثر یکسانی بر تمام گروه‌های درآمدی ندارد و اقشار ضعیف، مالیات بیشتری را متحمل می‌شوند. این امر به دلیل سبد کالای مصرفی آنهاست که بیشتر از کالاهای ضروری تشکیل شده است که با افزایش قیمت، نمی‌توان مصرف آن را کم کرد. زمانی که در کشوری تورم رخ می‌دهد، ارزش دارایی‌های متنوع افراد تغییر می‌کند. زمین و مسکن به اندازه‌ی تورم و گاه بیش از آن افزایش قیمت پیدا می‌کند و در مقابل پول نقد که قیمت آن ثابت است، دچار افت ارزش می‌شود. از آنجا که سرمایه‌ی اندک فقرا، بیشتر به شکل پول نقد است و در مقابل دارایی ثروتمندان به صورت سرمایه‌هایی است که کمتر پیش می‌آید که با تورم ارزش آن افت کند، تورم به افزایش شکاف و رشد نابرابری ختم خواهد شد. همچنین در تورم، گروه‌های با درآمد ثابت کسانی هستند که در تورم، ضرر می‌کنند و دستمزد نسبی آنها کاهش پیدا می‌کند، عموما این گروه در طبقه متوسط و گاه پایین جامعه هستند و با ضعیف شدن این طبقات، نابرابری افزایش خواهد یافت.


* تمرین درس اقتصاد کلان دو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۹
محمد

اصلاح یارانه‌ها در ایران که شامل افزایش قیمت نان، سوخت و انرژی و پرداخت یکجای مبلغی باتوجه به اندازه خانوار بود، غلط طراحی شده بود و منجر به کاهش رفاه کل افراد شد.

در ادبیات سیاسی- اقتصادی ایران طرح اصلاح پرداخت یارانه‌ها با هدف حذف یارانه‌ی کالا و پرداخت یارانه‌ی نقدی «هدفمندی یارانه‌ها» نامگذاری شد. طرحی که قرار بوده است با اصلاح قیمت‌های نسبی کالاها، بهره‌وری را در قسمت عرضه افزایش دهد، موجب سرمایه‌گذاری شود و تولید را افزایش دهد و در قسمت تقاضا، با سازماندهی مصرف و با واقعی شدن قیمت‌ها، از اسراف جلوگیری شود و توزیع آن را عادلانه کند. برای ارزیابی این طرح یک مدل در نظر می‌گیریم که در ادامه به معرفی مدل و نحوه‌ی تاثیر طرح هدفمندی بر زندگی خانوار ایرانی می‌پردازیم.

اولین بخشی که می‌توان به بررسی آن پرداخت، بخش کار است. در اینجا، خانوار می‌تواند انتخاب کند کار کند یا استراحت نماید و به ازای یک ساعت انجام کار، حقوق دریافت کند و در آمد داشته باشد. در طرح هدفمندی، خانوار با توجه به تعداد اعضای خانوار نیز درآمدی کسب می‌کند. با توجه به این درآمد جدید، خانوار به سطح کمتری از کار می‌پردازد و در نتیجه سطح کار عرضه شده در بازار کاهش پیدا می‌کند. در نتیجه‌ی کاهش عرضه، در نقطه تعادل بازار کار نیز میزان سطح کار کمتر شده و قیمت نیز افزایش پیدا می‌کند. امری که منجر به افزایش هزینه نهایی تولید می‌شود.

در بخش تولید، هزینه‌ی نهایی نیروی انسانی تحت تاثیر پرداخت نقدی -آنگونه که در بالا بیان شد- و هزینه‌ی نهایی انرژی به دلیل تغییر قیمت، افزایش یافته است و در نتیجه هزینه‌ی تولید را افزایش می‌دهد که بنگاه‌ها را به انتخاب بین دو سیاست افزایش قیمت یا کاهش تولید مواجه می‌کند. در صورتی که همچون سال 89 و 90 که دولت با جلوگیری از افزایش قیمت‌ها، ابزارهایی همچون سازمان تعزیرات را در پیش بگیرد، تولیدکننده مجبور به کاهش تولید می‌شود و بعد از آن، حتی به تعطیلی و خروج از بازار اقدام می‌کند.

این تحلیل را می‌توان با شواهدی که از وضعیت متغیرهای اقتصادی کشور در سال‌های 90 و 91 وجود دارد، سنجید. میزان نیروی کار و حقوق و دستمزد کارکنان کارگاه‌های بزرگ صنعتی را در جدول یک مشاهده می‌کنید.


جدول 1 - کارگاه های بزرگ صنعتی به تفکیک سه ماهه در سال های مختلف

سال

شاخص کل اشتغال کارکنان

شاخص کل مزد و حقوق و مزایای پرداختی به کارکنان

شاخص کل تولید

1390

100.0

100.0

100.0

1391

98.3

114.1

91.7

1392

98.3

146.7

88.0

منبع اعداد جدول: بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران، سری زمانی شاخص صنعت

 

 همانگونه که در جدول مشاهده می‌شود، شاهد افزایش حقوق، کاهش سطح اشتغال کاهش سطح تولید هستیم. ممکن است در نقد این بخش از تحلیل و ارجاع به آمارها بیان شود که شوک‌های ناشی از تحریم‌ها سبب کاهش تولید شده است. در صورتی که چنین باشد، بنگاه باید تقاضای خود را برای نیروی انسانی کاهش می‌داد و در نتیجه میزان اشتغال نیروی انسانی و سطح دستمزدها نیز کاهش می‌یافت که این مورد با شاخص کل مزد و حقوق جدول یک، تایید نمی‌شود و شاهدیم که در سال 92، 28 درصد افزایش دستمزد نسبت به سال 91 داشته‌ایم.

طراحان و موافقین طرح، علاقه داشتند تا با اصلاح قیمت‌های نسبی بهره‌وری عوامل تولید بیشتر شود، البته از آنجایی که آماری در این زمینه برای سالیان اخیر در اختیار نیست، نمی‌توان به صورت دقیق صحبت کرد اما با مشاهدات موجود، نمی‌توان افزایش بهره‌وری را تایید کرد، هرچند این امر ممکن است به دلیل تحریم‌ها، به تاخیر افتاده باشد اما شواهد موجود از آذر 89 (زمان آغاز طرح هدفمندی) تا سال 91 به عنوان سال آغاز تحریم‌های شدید نیز چنین ذهنیتی را ایجاد نمی‌کند.

خانوار با توجه به درآمد خود و سطح قیمت‌ها نسبت به درآمد خود، میزان مصرف خود را تعیین می‌کند. خانوارها در ابتدا به دلیل درآمد دائمی یارانه، سطح مصرف خود را افزایش می‌دهند اما تورم موجود در کشور، سطح قیمت‌ها را افزایش می‌دهد و بعد از مدتی، در اثر افزایش هزینه‌های تولیدکننده، قیمت کالا نیز بیشتر می‌شود و به دلیل ثابت بودن درآمد خانوار از هدفمندی یارانه، اثر این درآمد یه مرور زمان کمرنگ می‌شود.

 از آنجا که سطح اشتغال نیز کاهش یافته است، بخشی از خانوار ایرانی، درآمد حاصل از کار خود را از دست داده است و بخش دیگری که درآمد دارد و حتی درآمد اسمی‌اش افزایش نیز پیدا کرده است، به دلیل افزایش قیمت‌ کالاها، اثر این درآمد کمتر می‌شود.

پرسشی که ممکن است شکل بگیرد آن است که چگونه در بخشی که به تولیدکننده پرداختیم، بیان کردیم دولت بالا رفتن قیمت را سرکوب کرده است اما در این بخش، از افزایش قیمت صحبت می‌کنیم. همانگونه که گفتیم دولت در کوتاه مدت می‌تواند بنگاه‌ها را مجبور به رعایت قیمت‌ها می‌کند اما اگر بنگاه نتواند در این سطح از قیمت‌ها فعالیت کند و تصمیم به تعطیلی بگیرد، عرضه در بازار کاهش می‌یابد و از سویی به دلیل افزایش درآمدها، تقاضا بالا رفته است که منجر به افزایش قیمت‌ها می‌شود. اما بنگاهی که به فعالیت ادامه می‌دهد به دلیل افزایش هزینه‌های تولید به افزایش قیمت روی می‌آورد و این در حالیست که چون مصرف‌کننده در مراحل اولیه به دلیل درآمد هدفمندی، تقاضای خود را افزایش داده است، قیمت جدید بالاتر خواهد بود. در نتیجه تورم ناشی از هدفمندی اجتناب‌ناپذیر است.

شواهد مورد بررسی برای تحلیل میزان درآمد خانوار و نحوه رفاه را با توجه به گزارش بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران با عناوین نتایج بررسی بودجه خانوار در مناطق شهری ایران در سال‌های 89، 90 و 91 استخراج می‌کنیم. در این گزارش درآمد خانوار ایرانی به طور متوسط در سال 91 برابر 209059 هزار ریال در سال و برابر 17422 هزار ریال در ماه بوده است این در حالیست که در سال 90 این میران برابر 167197 هزار ریال در سال (13933 هزار ریال در ماه) بوده است. این رقم در سال 89 به عنوان سال پیش از آغاز هدفمندی برابر 136814 هزار ریال در سال (11401 هزار ریال در ماه) است. در برابر متوسط هزینه خانوار شهری در سال 89 در ماه برابر 11805 هزار ریال، در سال 90 برابر 14494 هزار ریال و در سال 91 برابر 18045 هزار ریال بوده است.


جدول 2 درآمد و هزینه متوسط خانوار شهری در سال‌های 89 و 90 و 91

 

سال 89

سال 90

سال 91

مقدار

میزان رشد

مقدار

میزان  رشد

درآمد متوسط ماهیانه

11401

13933

22%

17422

25%

هزینه متوسط ماهیانه

11805

14494

22%

18045

24%

منبع اعداد: گزارش‌های بانک مرکزی در بررسی بودجه خانوار شهری


این اعداد نشان می‌دهد که هزینه و درآمد خانوار به طور نسبتا متوازنی افزایش داده است اما جدول 3 نکاتی را بیان می‌کند که بررسی آن، اهمیت ویژه‌ای در تحلیل ما خواهد داشت.


جدول 3 نسبت هزینه بخش خوراک، مسکن در سبد هزینه خانوار شهری

 

89

90

91

خوراکی ها و آشامیدنی ها

24.9%

24.9%

26.2%

مسکن،آب،برق وگاز وسایرسوخت ها

30.1%

30.6%

32.9%

منبع: جدول شماره 1 گزارش بودجه خانوار در مناطق شهری ایران سال 1391، بانک مرکزی

همانطور که مشاهده می‌شود، قیمت کالاها در این دو بخش تحت تاثیر حذف یارانه‌ی انرژی و خوراکی همچون شیر و نان سبب شده است که بخش بیشتری از هزینه خانوار به این دو محصول اختصاص یابد و در نتیجه سبد دیگر بخش‌ها، کوچک شود. هزینه‌ی این دو بخش به دلیل کشش پایین‌شان، نتوانسته است نسبت خود در سبد هزینه خانوار را حفظ کند و بیشتر شده است و از آنجا که با افزایش قیمت در این دو بخش میزان تقاضا کاهش نیز یافته است، می‌توانیم بگوییم خانوار در این دو بخش از سبد مصرف،  نسبت به دوره قبل از هدفمندی کالای کمتری را با هزینه بیشتری مصرف کرده است و همچنین در بخش‌های دیگر نیز چون هزینه‌ی کمتری کرده است می‌توانیم بگوییم مصرف در آن بخش‌ها نیز کاهش یافته است و در نتیجه مطلوبیت کمتری کسب کرده است.

در دوران پیش از آغاز طرح و در تبلیغات این طرح گفته می‌شد، خانواده‌های ثروتمند از یارانه‌ی بیشتری استفاده می‌کنند و با هدفمندی، این بازتوزیع به نفع خانواده‌های فقیر خواهد بود، اما نکته‌ی کلیدی ماجرا این است که خانواده فقیر بخش اعظم هزینه‌هایش را در بخش خوراک و آشامیدنی و مسکن و انرژی انجام می‌دهد، بگونه‌ای که این دو بخش بیش از 70 % هزینه کل فقیرترین دهک را شامل می‌شود در مقابل ثروتمندترین دهک، 20 درصد از هزینه‌هایش را در این دو بخش انجام می‌دهد. در نتیجه، کوچک شدن این دو بخش در جیب خانواده‌های فقیر، بیشتر این خانواده‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد. (جدول 38 گزارش بررسی بودجه خانوار در مناطق شهری ایران در سال 1391)

طرح هدفمندی یارانه‌ها بیش از آنکه یارانه‌ها را به صورت هدفمند به خانواده‌ی فقیر اختصاص دهد، جیب آنها را با افزایش هزینه‌ی بخش خوراک و مسکن کوچک‌تر کرد و آنها را فقیرتر کرد.


دریافت فایل پی‌دی‌اف


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۰۲:۰۵
محمد